چه بار تلخی دارد این کلمه ی پنج حرفی «اسارت»!
وقتی نفس مسیحایی روح خدا به تن نیمه جان این ملت خورد واین مردم زمین خورده را از خاک مرده بلند کرد، شاید کمتر کسی فکرش را می کرد که این ملت خاک وخولی وزخمی بتواند علم بر زمین مانده ی برگزیدگان خدا را دوباره بلند کند وارزش های فراموش شده ی انسانی را رونق ببخشد.
خیلی ها تهمت زدند که این ملت فریب خوردند واز زور گرسنگی گرد این پیرمرد سید جمع شدند وفصل دنباله دار شاهنشاهی را از کتاب تاریخ این ملک کندند. طعنه زدند که خرافاتی اند وجاهل...اما چیزی نگذشت که دروغی همه ی این ادعاهای غرض ورزانه بر همگان روشن شد.
از بین این همه اتفاق جور واجور سال های ابتدایی انقلاب، کودتا های پی در پی و ترور های ناجوانمردانه ورنگ عوض کردن های مثلا انقلابیون و...را هم که قلم بگیریم وتنها روی کلمه ی جنگ بخواهیم مانور بدهیم ،هر صاحب انصافی اذعان خواهد کرد که همین یک قلم کافی است که عیار خلوص این ملت را به تاریخ بشریت بشناساند.
آخر مگر نه این است که این جنگ که برای ما دفاع مقدس است گرسنگان را گرسنه تر ودردمندان را داغدیده وحتی بسیاری از خانمان دارها را آواره وپریشان کرد؟پس چه شد که نه تنها دست از حمایت پیر مرادشان بر نداشتند که حتی عزم جزم کردند که خون پاکشان را سفیر آزادی و آزادگی تمام بندگان در بند مستکبران کنند.
هر چند تجاوز بیگانه به حریم امن خانه تلخ وغم انگیز است ودر این هشت سال داغ های سنگینی بر جگر این ملت گذاشته شد،اما شاید تقدیر خداوندی این بود که تابلوی زیبایی از خدا محوری انسان قرن بیستم که مست باده ی اومانیسم بود، توسط فرزندان خمینی به نمایش گذاشته شود.
آری خدا خواست دوباره ایثار موحدان صدر اسلام که نفس شان به نفس رسول خدا خورده بود در خاطر فراموش کار بشر زنده شود. تا روزی نگویند که این ها افسانه بود.خدا می خواست کانال کمیل کربلای حسینش را دوباره زنده کند وشلمچه بوی فاطمه بگیرد.از آب های اروند ذکر یا صاحب الزمان بلند شود و... خلاصه خدا می خواست این ملت برای خودش قیام کند وخاک بهانه باشد.
همان زمان هم کسانی پیدا شدند که بگویند این ها دروغ و وهم است و در جبهه خبری از خدا نیست. شاید برای همین بود که خدا ماموریت تازه ای به بعضی از رزمندگان جبهه ی حق داد. اسارت....چه بار تلخی دارد این کلمه ی پنج حرفی.از قوانین صلیب سرخ ومعاهده ی فلان که صرف نظر کنی وکمی هم بچه ی روضه وسینه زنی باشی، این کلمه گره خورده به آن کاروان یتیمان حرم آل الله، به عقیله ی بنی هاشم، اسوه ی صبوری ودلدادگی، زینت حیدر کرار، زیر لب زمزمه می کنم:"سر نی در نینوا می ماند اگر زینب نبود کربلا در کربلا می ماند اگر زینب نبود"خدا می خواست به بندگانش در سراسر گیتی شیر فهم کند این قصه را، که می شود بشر ممکن الخطا بود ودر عصر تکنولوژی وول خورد، اما دست از دامن حسین فاطمه برنداشت و نه تنها گریه کن روضه اش بود که دنباله رو مرام ومکتبش نیز بود.
خدا می خواست عیار ایمان رزمندگانی را در دل اردوگاه های بعثی محک بزند که بار ها یا لیتنا کنا معک گفته بودند.می خواست زیر رگبار شکنجه وتحقیر شکوه ایمانشان را به رخ مثلا سرداران قادسیه بکشد. چه امتحان سختی! شاید بارها سخت تر از شهادت ومجروحیت. اما الحق والانصاف که مردانه ایستادند پرده ی آخر غروب عاشورا را.تا جایی که دشمنان مجبور به تحسین شدند. ماندند پشت سیم های خاردار اردوگاه ها وجوانمردانه ماندند بر سر پیمان خود وخدایشان.
در دل آن غربت مرثیه خوان اسارت بی بی شدند وچه قدر می چسبد به دل بچه شیعه این سبک روضه خوانی. خواستند آبرو ببرند آن ها که دسته گل هایمان را به اسارت بردند اما خدا خواست که این قصه ی به ظاهر تلخ برگ زرینی باشد بر کتاب آبرومندی این ملت.
بیست وشش مرداد سالروز آزادی آزادگانی است که زیر آن همه شکنجه وتحقیر تا مرز شهادت پیش رفتند وچه بسا از آن هم گذشتند اما حاضر نشدند برای خوشایند صدامیان حتی کلمه ی امام را از اول نام خمینی حذف کنند.
این روز بر تمام آزادگان جهان مبارک باد
طاهری