معصوم«حق مطلق»است؛ پس فقط برای تفهیم نکتهای به دیگران مذاکره میکن
به گزارش یزدرسا به نقل از نسیم ، مشروح سخنان حجت الاسلام مهدی طائب در مراسم عزاداری روز تاسوعای حسینی در خصوص بحث مذاکره امام حسین (ع) در روز عاشورا به شرح زیر است:
به مناسب روز تاسوعا و مطلبی که این روزها مطرح شد که "امام حسین(ع) هم مظهر مذاکره بود" میخواهیم این بحث را ریشهای بررسی کنیم .
به طور کلی ما در اسلام باید ببینیم که اصل مذاکره معنی دارد یا خیر، ما همه امروز را میگذاریم کنار و الآن فرض میگیریم ما در زمان پیامبر اکرم میباشیم . پیامبر اکرم آیا اصولاً در برنامهشان مذاکره وجود دارد یا خیر؟ مذاکره را به دو معنی میتوانیم تعریف کنیم. یک اینکه با کسی وارد صحبت شویم و تذکراتی را به آن بدهیم و آن را نسبت به مسائلی روشن و تفهیم کنیم که این در حقیقت تذکر است و مذاکره نیست. یعنی من میخواهم به فردی مطلبی را به او تفهیم کنم منتهی در قالب گفتگو میگویم آن را میگویم و من میگویم تا تفهیم شود.
گاهی موارد مساله واقعا مذاکره است، یعنی من نسبت به فردی یک خواستهای دارم و آن فرد هم نسبت به من یک خواستهای دارد میخواهم با هم تبادل خواسته و اطلاعات داشته باشیم تا جهلمان نسبت به هم برطرف شود و اینجا میشود مذاکره، یعنی او با حرفهایش رفع جهل از من میکنم و من هم با حرفهایم رفع جهل از آن میکنم بعد تبادل دادهها می کنیم تا نتیجه ای حاصل شود که خوب خیلی وقت ها هم نتیجه ای حاصل نمی شود.
مخاطب این مدلهای تعریف شده هم دو گونه هستند. یکی اینکه مخاطب خودی است یعنی برای درون خود ما است حالا یا موافق هست یا مخالف. یک زمانی هم مخاطب ما، غیر خودی است، مثلا دشمن است، ابوسفیان یا ابوجهل است.
پس مساله از این حالتها بیرون نمیرود، زمانی مخاطب کسی است که شخص رسول الله (ص) را قبول دارد، مؤمن است و نسبت به ایشان هیچ تردیدی ندارد اما یک موقع مخاطب مؤمنی است که نسبت به رسول الله مسئله دارد مثل واقعه جنگ بدر که عده ای میگفتند پیامبر اشتباه میکند که میگوید اسیر نگیرید.
اما در مورد مذاکره ای که یک طرف آن رسول الله باشد کدام یک از انواعی که بیان شد موضوعیت دارد؟
اینکه حضرت تلاش کنند در مذاکره مطلبی را به مؤمن منتقد و یا دشمن تفهیم کنند، معنی مشخص و واضحی دارد. اما نوع دوم، اینکه حضرت مساله ای را نمی دانند و طرف مقابل تلاش کند آن مساله را به رسول الله بفهماند، آیا معنی دارد؟ به عبارتی حضرت حقی را نمیدانند و طرف مقابل تلاش می کند که آنر ا تفهیم کند! که این مساله و این نوع مذاکره درباره پیامبر اکرم مصداق پیدا نمی کند. گفته می شود "انک علی الحق"، یعنی تو حق مطلقی، پس معنی ندارد که کسی به "حق مطلق" چیزی را بفهماند! چون اگر رسول الله اشتباه داشته باشد حق مطلق نمیشود.
فلذا مذاکره از باب تفهیم مطلبی از سوی دو طرف به یکدیگر برای شخص رسول الله معنی و مفهومی ندارد و شخص ایشان فقط از بابت اینکه مطلبی را به فردی یا عده ای بفهمانند وارد مذاکره می شدند که نتیجه آن هم این بود که یا طرف مقابل صحبت پیامبر را میپذیرفت یا نمی پذیرفت.
البته در نپذیرفتن سخنان شخص معصوم هم دو حالت وجود دارد، اول اینکه طرف طرف مقابل نمی پذیرد اما تسلیم است و می گوییم که قوانین ما را رعایت کن و برو یا نمیپذیرد و طغیان هم میکند که این می شود فرد حربی!
یعنی محصول تفمیم هم یکی از این سه حالت است یا متضاد میشود یا ضمنی میشود یا حربی! در اسلام و برای معصومین (ع) فقط همین مذاکره آمده است.
اما بنا بر این تفاسیر باید دید که آیا امام حسین علیه السلام در حرکتشان از این موارد سه گانه نمونه ای خود داشته یا خیر؟
باید بررسی شود که آیا ابا عبدالله الحسین (ع) در مسیری که داشتند در مقابلشان نقطه جهلی وجود داشت که امام حسین بخواهند به آنها توضیح دهند، یا همچین چیزی اصلا وجود نداشت؟
توجه کنید که طرف مقابل امام حسین (ع)، یزیدبن معاویه بود، و یزید بر خلاف تصور عمومی فردی بود که بسیار میدانست یعنی آن مقداری که معاویه برای براندازی اسلام تربیت شده بود، یزید فوقالعاده بالاتر از آن تربیت شده بود.
معاویه به اندازه یزید تربیت نشده بود و تنها از تجربیاتش استفاده میکرد، ولی یزید از ابتدا برای براندازی اسلام تربیت شده بود و تمام رئوس را بلد بود. یعنی این نبود که امام حسین پیش یزید بروند و به او بگویند پیغمبری آمده و یا فلان نکته در قرآن آمده است، خیر، یزید همه اینها را میدانست و به خط براندازی هم کاملاً توجیه شده بود.
البته بدانید آن چیزی که در کربلا هدف بود "حسین بن علی" و "علی ابن الحسین" بود، و جماعت کفر "علی ابن الحسین" را اشتباه گرفتند. "علی ابن الحسین" مظهر در کربلا "علی اکبر" بود و علی الاوسط که امام(ع) بود هیچ گونه ظهور و بروزی در کربلا نداشت و در شب یازدهم که یک باره هجوم آوردند، زینب کبری از خیمه نیم سوختهای دفاع میکرد فلذا مورد مورد انتقاد قرار گرفت که چرا فرار نمیکنی، حضرت زینب (س) فرمود اینجا بیماری است که دارد می سوزد. حربیان نگاه کردند که فردی زنده مانده لذا دستور آمد که بکشیدش ولی آنها کامل نفهمیدند که ماجرا چیست و حضرت زینب طوری رفتار کردند که توان کشتن را از اینها گرفت. یعنی اطرافیان موافقت نمیکردند و الا عمر سعد میدانست چکار باید بکند، او خط عملیاتی را گرفته بود این بود که هیچکدام زنده نمانند، یعنی دنبال این بود وقتی دوباره هم که آمدند کوفه مجدداً در کوفه عبیدالله بن زیاد متوجه شد و گفت اسمت چیست، امام فرمودند "علی ابن الحسین" گفت مگر علی ابن الحسین کشته نشد؟ و دستور داد که امام (ع) را بکشند، بعد حضرت زینب(س) آمدند حضرت را بغل کردند و گفتند اگر بخواهی ایشان را بکشی اول باید من را بکشی و باز هم محیط با آنها همراهی نکرد.
آن زمانی که حضرت ابا عبدالله در مدینه بودند، نیمه شب فرماندار مدینه ایشان را احضار کرد، حضرت فرمودند که چرا من را الآن احضار کردی؟ فرماندار گفت که معاویه مرده و یزید از من خواسته از شما بیعت بگیرم.
حضرت فرمود من بیعت نمیکنم گفتی بیا آمدم و نظر خودم را هم فردا در جمع مردم اعلام می کنم. فرماندار مدینه گفت خوب عیبی ندارد.
فردا اعلان مرگ معاویه شد و هنگامی که تقاضای بیعت شد، امام حسین علیه السلام بلند گفتند که مردم با یزید بیعت نکنید مردم گفتند چرا؟ امام فرمود این فاسق، فاجر، برانداز اسلام است. در آنجا ابی عبدالله الحسین(ع) یزید را مطلق باطل اعلام میکنند که هیچ جایی برای اصلاح ندارد، خوب امام حسین با این یزید چه مذاکره ای دارد؟ یزیدی که هم در مدینه اقدام به قتل امام حسین میکند هم در مکه!
اما وقتی امام حسین به کربلا رسید، عمر سعد مقابل او بود و یک رگهای از اینکه ممکن است نصایح در او اثر کند وجود داشت. عبدالله ابن زیاد و یزید هیچ رگهای از اصلاح نداشتند. امام حسین با عبیدالله هیچ حرفی ندارند چون او تصمیمش را گرفته اما عمر سعد یک اعتقادی داشت. عبیدالله به عمر سعد گفت اگر ری را میخواهی تنها راه آن کشتن امام حسین است و عمر سعد گفت امشب را به من مهلت بده و تا صبح در این فکر بود که ملک ری را به دست آورد و دستش به خود فرزند رسول الله آغشته شود و یا از خیر ری بگذرد؟
حالا مذاکره ابی عبدالله از اینجا شکل میگیرد، نه اینکه امام حسین مذاکره کند چون هدف عمر سعد این بودکه هم به ملک ری برسد و هم دستش به خون حسین آغشته نشود. مدام می آمد پیش امام حسین(ع) میگفت آقا بیا بیعت کن چون میخواست حضرت را توجیه کند و حضرت به دنبال این بودند که آن رگه باریکی که در آن هست را زنده کند که عمر سعد آخرت خودت را خراب نکن و او مدام عقب میانداخت.
در کربلا شمر و عبیدالله و یزید میخواهند امام حسین را بکشند عمر سعد مکرر جنگ را عقب میانداخت.
لذا امام حسین با تنها کسی که صحبت کرد عمر سعد بود.
یک مذاکره هم عباس بن علی (ع) داشتند. امام حسین فرمودند من کنار خیمه نشسته بودم که ناگهان سر و صدا بلند شد. گفتم، عباس برادرم برو ببین چکار میکنند. عباس(ع) گفت میخواهند حمله کنند که امام فرمودند: عباس برو ببین میتوانی امشب را مهلت بگیری تا ما امشب را هم نماز بخوانیم و عبادت کنیم؟
این تنها مذاکرهای است که از این طرف به آن طرف تقاضا شده است که اتفاقا در همین یک شب تا صبح حدود 30 نفر ازآن طرف آمدند این طرف، علتش هم همین نمازها بود. امام حسین هدفش تفهیم است چون که این سپاه دشمن هنوز نمیدانند که اینجا کجا هست و امام حسین میخواهد با " امشب" اینها را از خواب بیدار کند. این مدل مذاکره خاص اسلام است.
بر همین اساس کربلا جایی است که انسان را زنده میکند و نباید این بحثهایی که با حقیقت ماجرا متفاوت است وجود داشته باشد، چون هویت کربلا را خالی میکند. آن مفاهیم را خراب نکنید. خدا رحمت کند مرحوم حائری که فرموده هر کسی میخواهد غیبت من را بکند از او گذشتم الا طلبهها گفتند مگر ویژگی طلبهها چیست؟ گفت مردم غیبت میکنند و راهشان را میکشند و میرود، اما طلبه اول کفر من را جایز میکند و من را کافر میکند و بعد غیبت میکند. لذا ما اگر میخواهیم کاری انجام دهیم انجام دهیم چرا مفاهیم حاکمه را خراب کنیم. بنابراین اصلا بحث حسین ابن علی، مذاکره و کربلا برای الآن و این شرایط زمانی نیست.
انتهای پیام/ص