شهیدصدوقی درمورد چه کسانی می گفت «اینها جگر من را خون کردهاند»؟/همه زیر یک پرچم
به گزارش یزدرسا، ماهنامه قبیله هابیل در شماره 32 خود نوشت:«محمدحسین صداقت» نامی آشنا برای فعالین سیاسی و رسانهای استان یزد است که خاطرات گفته و ناگفته زیادی از روزگار انقلاب و بعد از انقلاب در یزد دارد. خاطراتی که به قول خودش، خیلیها باور نمیکنند!
در ایام سالگرد پیروزی انقلاب اسلامی، پای صحبتهای ایشان نشستیم تا بخشی از گفتههایشان را در این شماره منتشر کنیم. مطالعه آن را از دست ندهید.
آقای صداقت؛ شما زمان انقلاب چند ساله بودید و چطور در جریان انقلاب قرار گرفتید؟
من متولد 1330 هستم و آن موقع 27 سالم بود. ما بنا به کار پدرمان ساکن اصفهان بودیم و در حسین آباد، همسایه مرحوم آیتالله طاهری بودیم و خواهی نخواهی به دلیل حضور در چنین فضایی، در جریان انقلاب قرار گرفته بودیم.
حتی یک اخوی داشتیم که با تشویق آیتالله طاهری همراه با عبدالله نوری و چند نفر دیگر به نجف رفتند و مشغول تحصیل در حوزه علمیه شدند.
در اصفهان هم مراکز مختلفی بود که فعالیت مبارزاتی میکردند و همه آنها زیر چتر «انجمن دینی» فعالیت داشتند. ما هم بعد از اینکه به یزد آمدیم، با توجه به آشنایی قبلیام، به انجمن دینی کشیده شدم که در یزد زیر نظر مرحوم احمد فتاحی اداره میشد.
مرحوم فتاحی خیلی زحمت میکشید. مثلاً روبروی سینما سهیل میایستاد و جوانها را جذب میکرد یا دانشآموزانی که استعداد فعالیت انقلابی در آنها میدید را شناسایی و فعال میکرد. فتاحی در یک تصادف کشته شد و با حضور شهید صدوقی و انبوده مردم انقلابی در قبرستان جوی هرهر تدفین شد.
روحیه مردم یزد در انقلاب چگونه بود؟
معمولاً مردم فکر نمیکردند که به این زودی انقلاب پیروز شود. انقلاب واقعاً با زحمت کمی برای توده مردم به وقوع پیوست و بار اصلی بر دوش مبارزین انقلابی بود.
مردم یزد هم فکر نمیکردند به این زودی انقلاب پیروز شود. اما تمام حرکتها مثل پایین کشیدن مجسمه با دستور شهید صدوقی و با اجازه ایشان انجام میشد.
یادم است روزی که میخواستند مجسمه را در میدان شهید بهشتی پایین بکشند، تا اجازه شهید صدوقی گرفته نشده بود، کسی کاری نکرد.
ارتباط شما با شهید صدوقی چگونه بود؟
ما در جریان فعالیتهای انقلاب با ایشان همراه بودیم. مثلاً بعد از ماجرای قیام خونین مردم تبریز، تب و تاب خاصی در منزل مرحوم آیتالله طاهری در اصفهان بود و زمزمههای انقلاب از همان زمان شنیده میشد و فرهنگ انقلاب اسلامی داشت به همهجا کشیده میشد. شاید به همین دلیل بود که همان موقع در اصفهان حکومت نظامی اعلام کردند.
به هرحال با آزاد شدن آیتالله طاهری، شهید صدوقی نامهای مهم را به من دادند که برای آیتالله طاهری بردم. ارتباط ما با شهید صدوقی اینچنین بود. یا در برخی از مواقع ایشان را در سایر شهرها همراهی میکردیم.
مثلاً در ماجرای کشته شدن «سید یخی» در کمیته انقلاب میبد. ماجرا از این قرار بود که شخصی که الان خودش را «آیتالله» میداند و به عنوان یکی از سران فکری یک جناح سیاسی در کشور سخنرانی میکند، رییس کمیته انقلاب میبد بود.
در زمان ریاست وی بر کمیته انقلاب میبد، شخصی به نام «سید یخی» که کارخانه یخسازی داشت، به کمیته توهین کرده بود. آن آقا «سید یخی» را گرفته و به کمیته برده و آنقدر زده بودش که طرف کشته شده بود. بعد هم جنازهاش را درب کارخانه یخ متعلق به مقتول، که در جاده ترانزیت یزد بود، رها کرده بود.
مردم میبد هم معترض شده بودند و شهر شلوغ شده بود. شهید صدوقی در جمع مردم حاضر شد و آنها را دعوت به آرامش کرد که بنده هم همراه شهید صدوقی رفته بودم و دیدم که فضا آرام شد. آن شخص قاتل هم فرار کرد و رفت و طلبه شد و حالا برای خودش آخوند و مدرس حوزه و دانشگاه شده و ادعای آزادیخواهی و دموکراسی دارد!
آیا شهید صدوقی در یزد مخالف یا رقیبی هم داشت؟
بله. مثلاً چون شهید صدوقی با برخی سرمایهداران مراوداتی داشت، برخی از افراد پر ادعا که بعدها خود را به عنوان مریدان انقلاب جا زدند، بارها در اطلاعیههایی که اسنادش هم موجود است، ایشان را به طرفداری از سرمایهداری متهم میکردند و او را به مناظره دعوت میکردند.
بعضی مواقع شهید صدوقی میگفت: «جگر من را اینها خون کردهاند.» در واقع کسانی بودند که به عنوان چهرههای مدعی ضدسرمایهداری، مردم را اغوا میکردند و شعارهای مارکسیستی میدادند.
جالب اینجا بود که کسانی که از منتقدین سرسخت شهید صدوقی بودند، بعدها خودشان در مناصب دولتی قرار گرفتند.
برخورد شهید صدوقی با نیروهای سازمان مجاهدین خلق در یزد چگونه بود؟
اگر شهید صدوقی مانع تکثیر آنها نشده بود، نفوذ منافقین در یزد بیشتر از بقیه جاها میشد. نیروهای سازمان مجاهدین، بچههای مردم را اغوا میکردند و نشریه مجاهد را بین دختران و پسران یزدی توزیع میکردند.
یک کتابفروشی در پاساژ فکری داشتند که شهید صدوقی دستور دادند جمع شود. مرحوم شهید خبرگی، که الان بچههایش فعال و مذهبی هستند، همراه با نیسان «علی نفتی» درب پاساژ فکری رفتند و بنیاد فرهنگی و کتابفروشی منافقین را کندند.
ماجرای تغییر نام میدان پهلوی به مجاهدین، در شرایطی که شهید صدوقی حضور داشتند، چه بود؟
آن زمان شناخت آنچنانی هنوز از مجاهدین خلق نبود. منافقین در کار فرهنگی و به اصطلاح «هو بنداز و جا بنداز» ماهر بودند.
شهید صدوقی در جریان نامگذاری بودند؟
آن موقع هنوز شورای نامگذاری تشکیل نشده بود. وقتی این حرکتها انجام شد، شورای شهرستان تازه تشکیل شده بود و قرار شد که شورای نامگذاری تشکیل دهند. حتی برخی اسامی مانند آلادپوش یا شهیدان رضایی را بر کوچه و خیابانها گذاشتند که هنوز هم برخی از آنها به همان نام هست.
وقتی نام مجاهدین را بر میدان گذاشتند، شهید صدوقی سکوت کردند و سکوت ایشان به معنای تأیید تلقی شد. البته آن زمان هم کلمه «مجاهدین» برای مجاهدین خلق منحصر نبود و بر اساس آیه « فَضَّلَ اللّهُ الْمُجَاهِدِينَ بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنفُسِهِمْ عَلَى الْقَاعِدِينَ دَرَجَةً» انتخاب شده بود. آن زمان به هرکس در انقلاب نقشی ایفا میکرد، مجاهد میگفتند.
فعالیت سازمان مجاهدین خلق در یزد در چه سطحی بود؟
آن موقع به نام سازمان مجاهدین خلق نمیتوانستند نیرویی جذب کنند و با تفاسیر احساسی از آیات قرآن، جوانان را اغوا میکردند. آنها بدون اینکه رسماً با نام سازمان مجاهدین وارد شوند، با عناوین مختلف دیگری جوانان را جذب کرده بود.
مثلاً در ماجرای شهادت شهید متوسلالحسینی، ایشان حمامدار بود و حمام شیکی در فهادان ساخته بود و مردم زیاد به آنجا میآمدند. جوانانی که جذب سازمان مجاهدین شده بودند، درب حمام میایستادند و نیرو جذب میکردند.
خب، دختران و زنان هم به حمام رفت و آمد داشتند و نیروهای منافقین در محل گذر خانمها جمع میشدند.
متوسلالحسینی به ایستادن نیروهای سازمان مجاهدین معترض شده بود و گفته بود چرا اینجا میایستید؟ به خاطر همین یک کلمه که «چرا اینجا ایستادهاید»، سازمان در جریان قرار گرفت و کینه او را به دل گرفت. چند روز بعد به بهانه حمام رفتن او را به داخل حمام کشاندند و با کاتر سینهاش را شکافتند. یعنی جوانان را طوری فریب میدادند که این کارها را انجام بدهند.
روشهای جذب نیروی سازمان منافقین خیلی عجیب بود. یک شخص متدینی بود به نام «مهریزیزاده» که نماز شبش ترک نمیشد و حتی از شکم خودش میزد تا به مستضعفین طعام بدهد. این آدم جذب سازمان منافقین شد و رسید به جایی که به مشهد رفت و جزو کسانی شد که نقشه ترور شهید هاشمی نژاد را کشیدند.
حوادث تاریخی نشان میدهد که انقلاب اسلامی زودتر از بسیاری شهرهای دیگر در یزد پیروز شد. توضیح بدهید که انقلاب از کی و چگونه وارد یزد شد؟
از چهلم شهید مصطفی خمینی که در مسجد برخوردار برگزار شد، تقریباً فضای انقلاب وارد یزد شد. اما رسماً از دهم فروردین 57 که مراسم چهلم شهدای تبریز برگزار شد، انقلاب در یزد مردمیتر شد و عمومیت بیشتری پیدا کرد.
البته جلوتر هم مردم در مساجد و سخنرانیها حضور پیدا میکردند. اما تشکیلات انقلابیون از بعد از شهادت مصطفی خمینی در یزد شکل گرفت. و با برخی اتفاقات، تشکیلات انقلاب یزد منسجمتر میشد.
به عنوان مثال در طی یک نقشهای، ژاندارمری و ساواکیها به دروغ اعلام کردند که آب یزد سمی شده و مردم و جوانان به خیابانها آمدند.
این چه تاریخی است؟
دقیق یادم نیست، ولی چند روز بعد از دهم فروردین بود. بچهها که به طرف حظیره راه افتادند، آنها را به گلوله بستند و این حرکتها به انحای مختلفی انجام میشد.
یا مثلاً آن روزی که درب مسجد حظیره را بسته بودند که کسی وارد مسجد نشود و شهید صدوقی سخنرانی نکند، که شهید صدوقی مقابل افسری که با اسلحه جلوی درب مسجد ایستاده بود رفت و سینهاش را سپر کرد و گفت: «چه کار با مردم دارید؟ بیایید مرا بزنید!» تسخیر ساواک هم در یزد زودتر از جاهای دیگر انجام شد و هنوز شاه در ایران بود که مجسمهاش در میدان شهید بهشتی کنونی پایین کشیده شد.
آیا مبارزین در یزد همه یکدست بودند یا چند گروه بودند؟
قبل از انقلاب همه مبارزین در یک طیف زیر پرچم شهید صدوقی کار میکردند. البته گاه برخی افراد با شهید صدوقی کلنجار میرفتند، اما شهید صدوقی با زیرکی از تفرقه جلوگیری میکردند.
بعد از انقلاب هم گروهها بلافاصله از هم جدا نشدند. برخی افراد با عناوینی چون دانشجویان مبارز، دانشجویان دانشگاه اصفهان، دانشجویان یزدی مقیم تهران و... اطلاعیههایی علیه شهید صدوقی میدادند و او را به مناظره دعوت میکردند. ولی شهید صدوقی با بیانیههایی که میدادند، تمام آنها را خنثی میکردند که این کار، با پشتوانه مردم و جوانانی که در انقلاب و در حظیره حضور داشتند صورت میگرفت.
یکی از حرکتهایی که مخالفان شهید صدوقی انجام دادند، این بود که بعد از تشکیل آموزش و پرورش و با حضور افراد مسئلهدار در معاونت تربیتی اداره کل استان، تمام مدارس غیرانتفاعی را به بهانه مقابله با سرمایهداری بستند.
جالب اینجاست که همانها در حال حاضر بزرگترین مجتمعهای آموزشی غیرانتفاعی را دارند! مثلاً وقتی مدرسه جامعه تعلیمات اسلامی را منحل کردند، فکر میکردند کوه اورست را فتح کردهاند!
مردم هم فکر میکردند این مدارس سرمایهدارانی هستند که خون مردم را در شیشه میکنند و آنها ضد سرمایهداری هستند!
در یزد شورایی برای مدیریت استان در اوضاع ابتدایی انقلاب تشکیل نشد؟
شورایی که مدنظر شماست نه، اما همان شورای اداری که در استان بود، شهید صدوقی مدیریت و رهبری آن را بر عهده گرفت که مسئولان ادارات استان در آن بودند. شهید صدوقی تصمیمهایی با مشورت این شورا برای ابقاء یا عزل مدیران میگرفتند.
ایشان، آقای دبیران را به استانداری یزد دعوت کردند و او نیز پذیرفت. برخی رؤسای سازمانها و ادارات را ابقاء کردند و عذر برخی را هم خواستند.
پس رهبری و مدیریت شهید صدوقی در یزد کامل و پذیرفته شده بود؟
بله، و حتی در خارج از یزد هم ایشان مدیریت میکردند. یادم است یک اتفاقی در کرمان افتاده بود و به مسجدی حمله شده بود. مردم آنجا نحوه عکسالعمل خودشان را از شهید صدوقی سؤال و بعد حرکت کردند.
یا در اصفهان که دو دستگی بین نیروهای انقلاب بود و یک عده طرفدار آیتالله خادمی و عدهای دیگر طرفدار آیتالله طاهری بودند، شهید صدوقی نقش مهمی برای ایجاد وحدت بین آنها داشتند.
مصاحبه از: احسان عابدی
انتهای پیام/ع
Related Assets:
- «قبیله هابیل» سی و دوم منتشر شد
- امر به معروف و نهی از منکر هنوز جایگاه قانونی خودش را ندیده/چرا اصل هشتم قانون اساسی احیاء نشده؟
- امیر قافله!
- جایزه برای دستگیری استاندار یزد! +عکس
- وقتی زبان خطیب مراسم ترحیم «آقا مصطفی» از ترس بند آمد!/حکایت فریاد بلند«شهید صدوقی» بر سر سرگرد ژاندارمری!
- فیلم/ سخنرانی شهید صدوقی در لحظه ورود امام(ره)
- شهید صدوقی مرد درایت که در تاریخ انقلاب فراموش نشدنی است
- چهارمین شهید محراب؛ در آینه انقلاب اسلامی