ستیز چپ پوپولیست و چپ پراگماتیست
به گزارش یزدرسا، همزمان با تحرکات دیپلماتیک دولت در اروپا و تغییرات در حوزه سیاست خارجه و مواضع جدید اعلامی و اعمالی دولت، عرصه سیاست در داخل کشور هم متناظر با آن تغییرات دچار تحول شده است.
شکست ایده اصلی همگرایی با غرب برای اداره کشور، بدلشدن به یک دولت بیپروژه و نزول موقعیت سیاسی-اجتماعی، سه فکت مهم فضای سیاسی این روزهای کشور است که جریانها و گروههای سیاسی سعی میکنند اوضاع خودشان را با این واقعیتها روزآمد کنند. بدیهیترین پیامد این واقعیتها تشدید شکاف میان راس و بدنه حامیان، سنگینکردن ترافیک با طرح مکرر پروژه عبور و مرور و به تبع آن ایجاد صفبندی جدید در عرصه سیاسی کشور است که بهمرور در حال شکلگیری است.
در میان حامیان دولت به شکل صریحی دو ادبیات در حال بازتولید است؛ اول ادبیاتی که در آن سعی میشود حساب ایده دولت از کابینه و عملکرد آن جدا شود و انتقادها به دولت تنها در سطح برخی اعضای کابینه باقی بماند و تلاش شود به اصل ایده خدشهای وارد نشود و حتی اگر نیاز است ایده ترمیم هم صورت گیرد و دوم ادبیاتی که در آن حداکثر تلاش صورت میگیرد که اولا حساب اصلاحطلبان رادیکال از دولت روحانی سوا شود و ثانیا دلایل شکست و ناکامی احتمالی دولت به کلیت نظام و سایر ارکان تعمیم داده شود.
متناظر با این ادبیاتسازی و این فضای جدید امروز و در بدنه حامیان دولت حداقل دو طیف وجود دارد؛ اگر مجموعه اعتدال و توسعه که در دولت دوم روحانی نقششان پررنگتر هم شده است در کنار بخشی از کارگزاران سازندگی را –بهرغم اختلافهایی که با هم دارند- یک سر طیف بدانیم اتحاد ملت و مشارکتیهای سابق و اصلاحطلبان رادیکال سر دیگر طیفبندی را شکل میدهند، باقی اصلاحطلبان را هم میتوان به فراخور موقعیت خود و نسبتشان با دولت روحانی در جایی میان این دو طیف جایابی کرد.
در بخش نزدیک به اعتدال و توسعه و سازندگی که خود را همچنان مقید به حمایت از دولت میدانند کمابیش سعی میشود موقعیت دولت در افکارعمومی غیرمتزلزل تصویر شود، همچنین تلاش میشود بین ایده اصلی دولت یعنی همگرایی با غرب برای حل مشکلات با عملکرد برخی وزرا و مدیران، مرزبندی صورت گیرد؛ هدف از این مرزگذاری هم این است که از اصل ایده صیانت شود. با همین رویکرد است که رسانههای اصلی حامی این طیف در زمانه بالا رفتن شتابان قیمت ارز و طلا سعی میکردند بیشتر به مسائل اجتماعی، فرهنگی و هنری بپردازند، در عین حال تا آنجاکه ممکن است در حد توان شکست ایده دولت نه حاصل یک روند منطقی بلکه نتیجه یک استثنا معرفی شود، وقتی بدون دلیل خاصی تصویر اوباما میان رفتار تند ترامپ جلد یک روزنامه حزبی میشود، معنایی جز این ندارد که در صورت تغییرات محتمل در ایالات متحده –بدون اشاره به نقض مکرر برجام در همان دوره اوباما- مشکل حل میشود و ایراد از ایده نیست بلکه از طرف مقابل است.
البته در این طیف و در جزئیات برخی اختلافات هم وجود دارد که ریشه آن پررنگشدن نقش محمود واعظی در دولت و به حاشیه رفتن نسبی اسحاق جهانگیری است، اینکه سیاسیون و رسانههای نزدیک به سازندگی سعی میکنند وسط بحران اقتصادی که دولت در آن گرفتار است، دست به تسویهحساب بزنند و افرادی مانند شریعتمداری را که وزیر نزدیک به اعتدال و توسعه واعظی حساب میشود، بنوازند نشانه عمق این اختلاف است. به حاشیه رفتن جهانگیری در دولت دوم روحانی یک واقعیت است حتی اگر فردای اعلام ارز 4200 تومانی که این روزها سوژه طنز شبکههای اجتماعی شده است، همحزبیهایش لباس سوپرمن بر تنش کنند.
این برای کسی که میتوانست یک گزینه بالقوه برای کنشهای بعدی سیاسی باشد، خوب نیست؛ جهانگیری حالا نه آنقدر به دولت نزدیک است که هرچه میخواهد در دولت انجام دهد نه آنقدر دور است که امتیازهای منفی دولت که رو به تزاید است به حساب صندوق ذخیره سیاسی خود و حزبش واریز نشود.
طیف دیگر یعنی جریان نزدیک به مشارکتیهای سابق اما طور دیگری به مساله نگاه میکنند؛ جریان رادیکالی که تندروی آنها در انتخابات 88 کارشان را برای ماندن در فضای سیاسی به نقطه حمایت از روحانی رساند حالا بهدنبال شرایط جدید، اسبشان را برای عبور از روحانی زین کردهاند.
کنایه تمسخرآمیز شکوریراد، دبیرکل «ورژن جدید مشارکت» درباره خاستگاه حزبی حسن روحانی تنها نشانه عملیاتیکردن این راهبرد جدید نیست، رادیکالهای اصلاحطلب که در آغاز دولت اول روحانی خود را دندانههای کلید دولت خوانده بودند، در ادامه کارشان با دولت بهجایی رسید که ترجیح دادند آن را رحم اجارهای وصف کنند اما حالا و در شرایط جدید به این نتیجه رسیدهاند که از یمین و یسار از ناتوانی دولت بگویند و روزی نیست که صفحه اول روزنامههای اصلاحطب با گفتوگویی درمورد ناتوانی دولت آذین نشود.
این طیف که برخلاف طیف اول تکلیفش را با پارادوکس حمایت از دولت و پذیرش نتایج آن روشن نکرده است به تناقضگویی و پریشاناحوالی افتاده است، از طرفی تلاطمهای ارزی را کار ترامپ میداند و از طرف دیگر در اظهارنظرهایی شاذ راه ارزان شدن دلار و ایجاد ثبات در بازار را رفع حصر و ایجاد دولت سوسیالدموکرات مهندس رهنورد میداند و گویا از نتیجه منطقی طرح این دو گزاره در کنار هم ابایی هم ندارد که آیا به این ترتیب نمیتوان گفت رفع حصر مطالبه ترامپ هم هست؟ آیا اگر کس دیگری چنین گزارههای خردگریز و پوپولاری را طرح میکرد همین دوستان او را به عوامفریبی متهم نمیکردند؟
راهکار دیگر چپ پوپولیست برای توجیه بدنه این است که میگویند ما از اول هم میدانستیم روحانی اصلاحطلب نیست و بهدلیل ناچاری و نبود گزینه دیگر از او حمایت کردیم، این گزاره خود بزرگترین نقد به عملکرد دولت اصلاحات است چون اصلاحطلبان مصداق بیچارگی خود را جایی معرفی میکنند که معاون اول دولت اصلاحات هم بهعنوان یک گزینه حداکثری در صحنه بود، اما آنها از سر منفعت از کسی حمایت میکنند که سابقه راستگرایی در کارنامه داشت.
از سوی دیگر میگویند مدیران توانمند اصلاحطلبی وجود دارند که روحانی از آنها در دولت استفاده نمیکند تا مشکل را حل کند و مدعی هستند اگر کابینه ترمیم شود و مدیران اصلاحطلب کاربلد به صحنه بیایند، مشکل حل میشود. این حضرات احتمالا علاقه ندارند به این سوال جواب دهند که اگر مدیر اصلاحطلب کاربلدی وجود دارد چرا توسط شورای شهر یکدست اصلاحطلب برای شهرداری انتخاب نمیشود تا مجبور نشوند در یک سال، سه شهردار انتخاب کنند؟
گزاره دیگری که توسط این طیف طرح میشود این است که دولت روحانی یا اصولا هر دولتی آنقدر اختیار ندارد که تکلیف داشته باشد در شرایطی اینچنینی پاسخگو باشد. نمیدانم بدنه اجتماعی اصلاحطلب بعد از این همه سرخوردگی آیا حوصله دارد که از این دوستان بپرسد چرا زمانی که زمان و زمین را بههم میدوختید که اگر به روحانی رای بدهیم همهچیز گلستان میشود و الخ این حرف را نمیزدید؟ چرا برای تهییج به رای دادن گفتید حداقل 70 درصد اقتصاد دست دولت است -که نگاهی به اعداد و ارقام تولید ناخالص داخلی و بودجه سالانه مصوب مجلس و... نشان میدهد بیشتر از این هم هست- چرا در حالی که از زمان پایان جنگ غیر از یک دوره هشتساله همه دولتها بر مدار تئوریهای اقتصادی، اجتماعی و سیاسی شما گشته است، حالا از بار مسئولیت شانه خالی میکنید و چیز دیگری میگویید؟
ستیز و جدال آتی در بدنه حامیان سابق و لاحق دولت، ستیز بین پراگماتیسم حاد تکنوکراتها و پوپولیسم چپهای تند است، تکنوکراتها چپهای تند را پیشتر پوپولیسم خواندهاند و بر تندروی آنها صحه گذاشتهاند، اما شاید چپهای تند هم تکنوکراتها را پوپولیستهایی حرفهای و عمیق بدانند که میخواهند از یک ایده شکستخورده صیانت کنند و در مناسبات سیاسی گران بفروشند، قرائت طرفین این ستیز از یکدیگر حتما مهم است، اما مهمتر از آن این است که این ستیز صفبندی انتخاباتی آتی دو طرف را چگونه شکل میدهد؟ آیا هر دو مجبور میشوند به سمت گزینهای پراگماتیستتر و راستتر حرکت کنند؟
فرهیختگان