پیام شهدای غواص برای «لحظه های نیاز»
یزد رسا به نقل از عصر فرهنگ، «تیر ماه 1378 بود، سردار باقرزاده اکیپهای تفحص را جمع کرد و گفت: «مردم تماس میگیرند و درخواست میکنند كه مراسم تشییع شهدا بگذارید تا عطر شهدا، حال و هوای جامعه را عوض کند.» سردار گفت: «بروید در مناطق عملیاتی به شهدا التماس کنید و بگویید شما همگی فدایی ولایت هستید. اگر صلاح میدانید به یاری رهبرتان برخیزید.» چند روز گذشت. یک روز صبح به محور عملیاتی بدر و خیبر رسیدیم. برای رفع تکلیف، همان جملات سردار را گفتم. ناهار را که خوردیم، برگشتیم به اهواز. همان روز در شلمچه تعدادی شهید پیدا شد. چند ساعتی بیشتر در پادگان نبودم که گفتند از هور تماس گرفتند که شهیدی پیدا شده است. چند روز گذشت و از شرهانی و فکه، نیز هر روز خبرهای خوشی میرسید. شب بود. مشغول خوردن شام بودیم که سردار تماس گرفت و پرسید: «چه خبر؟» گفتم: «شهدا خودشان را رساندند. درهای رحمت خدا باز شد.» گفت: «فردا صبح، شهدا را به تهران بفرست.» از تعداد شهدا پرسید. گفتم: «هنوز شمارش نکردهام.» و همین طور که گوشی را با کتفم نگه داشته بودم، شروع کردم به شمردن: «16 تا فکه؛ 18 تا شرهانی و ...که در مجموع 72 شهید هستند.» سردار گفت: الله اکبر! روز عاشورا هم 72 نفر پای ولایت ایستادند.» سعی کردم به بهانهای معطل کنم تا تعداد شهدا بیشتر شود، اما نشد.» منبع: «آسمان مال آنهاست - ص 50»
این ماجرا را زیاد شنیده بودم. هم از رزمنده ها و هم از دوستان دیگر. قبولش اما سخت بود. قبول اینکه استخوان های شهدا بیشتر از زندگان-به ظاهر- غیرت دارند، بیشتر از زندگان حساسیت دارند، بیشتر از زندگان عزت دارند، بیشتر دلسوز ولایتند....
قبولش سخت بود تا اینکه شهدا باز هم بی غیرتیمان را به رخمان کشیدند. سخت بود تا اینکه شهدا باز هم اثبات کردند زنده واقعی آن ها هستند، باز هم اثبات کردند زمان ما را با خود برده است و شهدا مانده اند. هنوز به دفاع از شرف، عزت و آبروی این مرز و بوم ایستاده اند. باز هم شهدا پا به میدان گذاشتند. هر چند روزی جان شیرین خود را فدای آسایش ما کردند، این بار با مشتی استخوان و البته دست های بسته به یاری ما بازگشتند.
وقتی فریادهای دلسوزانه رهبر انقلاب به جایی نمی رسد، وقتی درخواست های دلسوزانه فرزندان این ملت بزدلی نام می گیرد، وقتی خطوط قرمز ما را به سخره می گیرند، وقتی از شمر زمانه در ازای امان نامه «آب» طلب می کنند، باید هم فدائیان سید الشهدا پا به عرصه بگذارند.
شهدای غواص این بار هم درست زمانی که رهبر انقلاب در مقابل زیاده خواهی ها فریاد زد، «اجازه نمی دهم» آمدند تا ثابت کنند با استخوان های خود، با دست های بسته خود رهبری را تنها نمی گذارند، تا شاید به پشتوانه این شهیدان مظلوم، رهبر انقلاب این بار بگویند:« ما اجازه نمی دهیم»
بی دلیل نبود که رهبر معظم انقلاب فرمودند: «سپاس بیپایان پروردگار حکیم و مهربان را که در لحظههای نیازِ این ملّتِ خداجوی و خداباور، بشارتهای تردیدناپذیر را بر دلهای بیدار نازل میفرماید و غبارها را میزداید» و چه نیازی بالاتر از نیاز امروز ما؟ روزی که عالی ترین مقام امنیتی کشور با لبخند از درخواست بازجویی دشمن از خودش و از سایر مقامات نظامی و امنیتی کشور خبر می دهد. زمانی که ظاهرا عده ای فراموش کرده اند این انقلاب ساده به دست ما نرسید. زمانی که لازم بود خون دلها، رشادت ها، از خودگذشتگی ها یادآوری شود تا برای حل بحران آب و مشکل ازدواج جوانان عزتمان را نفروشند!
هر چند عده ای سعی کردند، شهدا را از سیاست خود دور کنند ولی امام این شهدا سال ها پیش به شبهه این روزهایشان پاسخ گفته بود، آنجا که می فرماید: «عزاداری کردن برای شهیدی که همه چیز را در راه اسلام داده یک مساله سیاسی است؛ یک مساله است که در پیشبرد انقلاب اثر به سزا دارد.»
واژه به واژه پیام رهبر انقلاب عتاب و کنایه است به مردم و مسئولین: «و سلام بر شما ملّت بزرگ، وفادار، آگاه، مسئولیّتپذیر که خطاب لطیف الهی را به درستی میشناسید و مینیوشید و پاسخ میگویید.»
اما یادتان باشد با این قدردانی رهبر انقلاب به خود غره نشویم و از مسئولیتی که شهدا به گردنمان گذاشته اند پا پس نکشیم. درست است که شهدا پیامی آورده اند؛ اما ملت وفادار ایران فراموش نکنید شاید این حضور آگاهی بخش شهدا تنها حاوی یک پیام نباشد، شاید اتمام حجت است...
شاید بازگشت شهدایی که با دست بسته و با لب تشنه به شهادت رسیده اند، اتمام حجتی باشد برای من و شمایی که به «دل آرامی» به «دبه» های «کدخدا» «لبخند» می زنیم...