رمز حروف واژه بسیج
ب بنده بارگاه بی نیاز بی همتایم و برخوردار از بحر بی کران بخشایش. بنده ای بیدار دلم و بینشم را با برهان و بیّنه آراسته ام. برنامه ام بر افراشتن بیرق بقیة اللّه و براندازی باطل است. برآنم که خدا را بندگی کنم؛ نه از بیم بلا، و نه به بهانه بهشت. از بهتان بیزارم؛ از بلاهت، به دور، و از بیهودگی، بری. بسان بلبل بیدل، در باغ و بستان، بیتوته می کنم، تا بعثت بهار را به بنی آدم، بشارت دهم. س؛ با سیاهی و ستم، سر سازش ندارم و سلحشورانه در سیمای سربه داران، سبیل ستم گری را بر سلطانان سفاک، سد می کنم. سالک سبیل سدادم و سبکبار، تا ساحل سعادت، در سفر. سر سپرده ساحت سیّدالسّاجدینم و هر سپیده دم، در سرزمین سبز سحر، با سجده ای سرخ، سرافراز و سپیدروی می مانم. با سعایت و سخن چینی، سر ستیز دارم و سرمایه سرکشی و سرمستی را در سرشت و سریره ام، سوزانده ام. ساکت و ساده، در سایه سار سبز سنت سیّدالمرسلین، با سراج سلوک، از سفره سوره های قرآن صد سبد ستاره می چینم، تا سجاده ام سرشار از سوسن و سنبل شود. سالیان، با سیل سرشک، سوار بر سمند سکوت در سرزمین سپیده، با سَحرخیزان، سیر می کنم، تا سوسویی از سلامت و صلاح را بر سبزه زار سینه ام، به یادگار بگذارند. ی؛ یگانه گویی یزدان پَرَستم و یکتادلی یک رنگ. یک باره از یمین و یسار، بر یزیدیان یغماگر و یاغیان یاوه گو، یورش می برم و یوم اللّه می آفرینم. یادگار یحیی و یوسف و یونس و یعقوبم، و یادآور یوم البعث. ج؛ از جرم و جنایت جدایم و جنجال و جدل را، جایز نمی دانم. در جذبه جان آفرین، اسیر جنونم، تا جرعه ای جاری جمال بنوشم. جانباز جبهه جنگم و جلودار جهاد با جباران و جائران. جوینده جلوه جمال جانان در جمارانم؛ نه در جبالِ «جابلقا» و «جابلسا» و نه در جزیره خضرا. جعفری کیشم و در جرگه جمعیت ایران جلسه جماعت و جمعه به جا می آورم. با جمشیدیان و جالوتیان در جدالم و برآنم که پرچم جمهوری اسلامی ایران را در جمیع جهات به جنبش درآورم.
ب بنده بارگاه بی نیاز بی همتایم و برخوردار از بحر بی کران بخشایش. بنده ای بیدار دلم و بینشم را با برهان و بیّنه آراسته ام. برنامه ام بر افراشتن بیرق بقیة اللّه و براندازی باطل است. برآنم که خدا را بندگی کنم؛ نه از بیم بلا، و نه به بهانه بهشت. از بهتان بیزارم؛ از بلاهت، به دور، و از بیهودگی، بری. بسان بلبل بیدل، در باغ و بستان، بیتوته می کنم، تا بعثت بهار را به بنی آدم، بشارت دهم. س؛ با سیاهی و ستم، سر سازش ندارم و سلحشورانه در سیمای سربه داران، سبیل ستم گری را بر سلطانان سفاک، سد می کنم. سالک سبیل سدادم و سبکبار، تا ساحل سعادت، در سفر. سر سپرده ساحت سیّدالسّاجدینم و هر سپیده دم، در سرزمین سبز سحر، با سجده ای سرخ، سرافراز و سپیدروی می مانم. با سعایت و سخن چینی، سر ستیز دارم و سرمایه سرکشی و سرمستی را در سرشت و سریره ام، سوزانده ام. ساکت و ساده، در سایه سار سبز سنت سیّدالمرسلین، با سراج سلوک، از سفره سوره های قرآن صد سبد ستاره می چینم، تا سجاده ام سرشار از سوسن و سنبل شود. سالیان، با سیل سرشک، سوار بر سمند سکوت در سرزمین سپیده، با سَحرخیزان، سیر می کنم، تا سوسویی از سلامت و صلاح را بر سبزه زار سینه ام، به یادگار بگذارند. ی؛ یگانه گویی یزدان پَرَستم و یکتادلی یک رنگ. یک باره از یمین و یسار، بر یزیدیان یغماگر و یاغیان یاوه گو، یورش می برم و یوم اللّه می آفرینم. یادگار یحیی و یوسف و یونس و یعقوبم، و یادآور یوم البعث. ج؛ از جرم و جنایت جدایم و جنجال و جدل را، جایز نمی دانم. در جذبه جان آفرین، اسیر جنونم، تا جرعه ای جاری جمال بنوشم. جانباز جبهه جنگم و جلودار جهاد با جباران و جائران. جوینده جلوه جمال جانان در جمارانم؛ نه در جبالِ «جابلقا» و «جابلسا» و نه در جزیره خضرا. جعفری کیشم و در جرگه جمعیت ایران جلسه جماعت و جمعه به جا می آورم. با جمشیدیان و جالوتیان در جدالم و برآنم که پرچم جمهوری اسلامی ایران را در جمیع جهات به جنبش درآورم.