Skip to Content

سرهنگ زارع فرمانده ناحیه مقاومت بسیج میبد؛

رزمنده ای که تمام اسنادجانبازی را از بین برد/پدرشهیدی که ادعا می کرد رزمندگان جنگیدن را بلدنیستند!


فتح علی زارع مهرجردی در اردیبهشت 1341 بدنیا آمد. تحصیل و دوران کودکی را در محله مهرجرد گذراند. دوران تحصیل را در دبستان فارابی و راهنمایی ابن سینا و دبیرستان مفید سابق و شهید صادقیان فعلی سپری کرد. در سال های 53- 54 همراهی با انقلاب را شروع کرد. البته آشنایی وی با حضرت امام به سال های تحصیل در مقطع راهنمایی بر می گردد در این باره این طور می گوید که: معلمی داشتیم که رساله امام را برایمان معرفی کرد. بعد خودم رفتم دنبالش که ببینم این امام چه کسی است و رساله اش را بدست آوردم. وی در سال 55 با تشکیل انجمن اسلامی در محله، کتابهای انقلابیون آن روز مثل: دکتر شریعتی، شهید مطهری و دیگران را شب ها مرور و اعلامیه پخش می کرده است. کتابخانه ای که در محل احداث کردند شب ها جوان ها را دور خود جمع می کرد. آنها علاوه برکتابخوانی، بعد از تفسیر و تعلیم کتاب های مختلف، ورزش دوی شبانه هم داشتند. وی از سال های بعد از انقلاب این طور می گوید: در بسیج عضو شدم و بعنوان بسیجی در سپاه پاسداران انقلاب اسلامی خدمت کردم. شبها گشت داشتیم و نگهبانی می دادیم. بعد از پایان تحصیلات متوسطه رسماً وارد سپاه شدم. علیرغمی که چندین بار در دانشگاه های متعدد قبول شدم ولی عشق و علاقه ای که نسبت به سپاه داشتم باعث شد وارد دانشگاه نشوم و به استخدام سپاه در آیم. او در دوران تحصیل همواره شاگرد ممتاز بوده است. در زمان جنگ همان روزهای اول که آموزش دیده بود به جبهه اعزام شده و مدیریت فرماندهی گردان و معاونت یگان رزم را در عملیات های متعدد برعهده داشته است. وی در زمان جنگ معاونت فرهنگی الغدیر را عهده دار بوده است. بعد از خاتمه جنگ، وارد دانشگاه شده و لیسانس گرفته است و الان هم حدود 16-17 سال است که فرماندهی ناحیه میبد را در دو نوبت برعهده دارد. با سرهنگ زارع فرمانده ناحیه مقاومت بسیج میبد به گفتگو نشسته ایم که ماحصل آن را در زیر می خوانید: شما از چه سنی وارد جبهه شدید و چه مدت در جبهه بودید؟ 18 سالم تمام شد که وارد جبهه شدم و نزدیک به 80 ماه حضور مستمر در جبهه داشتم. آیا در این مدت مجروح هم شدید؟ بله، در چندین عملیات مجروح شدم. خوشبختانه این حق را برای خودم محفوظ کردم که از مزایای مادی و درصد جانبازی استفاده نکنم و وارد این مقوله ها هم نشوم. معتقدم که اجر معنوی ایثار و شهادت با این جور مقوله ها دست خوش تزلزل و باعث تغییر در نگرش مردم نسبت به ایثارگران و رزمندگان دفاع مقدس می شود. به این دلیل من هیچ چیزی از خودم به جا نگذاشتم. در جبهه و دفاع مقدس هرچیزی بود عکس، پوستر، مصاحبه و ... را از بین بردم. چرا عکس و مدارک را از بین بردید؟ شهید جعفرزاده فرمانده تیپ مان بود. من مسئول تبلیغات تیپ بودم. علی رغم اینکه من می خواستم فرمانده گردان باشم ایشان می گفتند نه شما باید مسئول معاونت فرهنگی باشید؛ دوران دفاع مقدس مهمترین معاونت، معاونت فرهنگی بود. خیلی به مسائل فرهنگی اهمیت می دادند. مثلاً معروف است که آن زمان می گفتند جنگ را آقای آهنگران اداره می کند و آهنگران به بلبل خمینی معروف بود. کارهای فرهنگی تاثیرات زیادی داشت. عکس های متعدد، سخنرانی ها و فیلم های زیادی از ایشان تهیه کرده بودم. ایشان یک روز کلید اتاق سمعی بصری را از من گرفت و همه عکس ها و فیلم هایش را از بین برد. شهید جعفرزاده چیزی از خودش به جا نگذاشت. از ایشان پرسیدم که چرا این کار را کردید. گفت نمی خواهم که بعدها کسی از این ها سوء استفاده کند. مثلاً بگوید من فلان جا با جعفرزاده بودم یا اینکه جعفرزاده این صحبت را کرد  و یا ... یعنی وسیله ای نشود برای ارتقای دیگران و یا خود طرف. قطعاً شاید اگر این مدارک را من داشتم وسوسه می شدم که بگویم فلان مدرکی از فلان بیمارستان دارم و بروم جانبازی درست کنم. با وجود اینها من مدارکم را از بین بردم ولی همرزمانم پرونده ای در بنیاد جانبازان یزد و میبد برایم درست کردند مدارک هم خودشان جمع کردند. جنگ از نظر شما چه تعریفی دارد اصلاً چرا جنگ ها شروع می شوند؟ جنگ به نوعی تکبر اشخاص است. یعنی اگر اشخاص نبودند جنگ نمی شد. مثلاً پدرشهیدی در محل داشتیم که بسیار ساده و صادق بود. می گفت: شما بلد نیستید جنگ بکنید، می گفتیم چرا؟ می گفت: شما باید بروید با هم گفتگو بکنید. جنگ نکنید. گفتیم چطور. می گفت عراقی ها می خواهند بروند مشهد. ما می خواهیم برویم کربلا. من رو ببرید جبهه دست بالا می کنم می گم آقای صدام ما که با هم دعوا نداریم. شما بروید مشهد ما هم می رویم کربلا. من ریشه جنگ ها را در تکبر می بینم و جنگ ما هم به این صورت شروع شد که صدام با پاره کردن قطعنامه 1375 ایران و عراق در الجزایر رسماً اعلام کرد که من قدرت برتر منطقه هستم و ایرانی ها ضعیف هستند و ما باید ایران را تصرف کنیم. از جنگ تحمیلی بگویید درکدام عملیاتها شرکت کردید؟ زمانی که حمله اتفاق افتاد من در فرودگاه مهرآباد بودم، حمله بسیار شدید بود این طوری که فرماندهانشان می گویند 7 تا از فرودگاهای شهرهای مهم کشور را همزمان، عراق بمباران کرد. علیرغم اینکه دو بار از مدرسه فرار کرده بودم که به جبهه اعزام شوم به دلیل حساسیت تحصیلی که داشتم مسولین مدرسه ام آقایان آقایی و گلمحمدی که الان هم هستند آمدند دنبالم و گفتند که دیپلم را تمام کنید بعد به جبهه بروید و نگذاشتند که اعزام شوم. اولین بار که اعزام شدم عملیات طریق القدس بود. علیرغم مشکلی که پیش آمده بود، فتح بستان انجام شد و عملیات پیروز شد. سپس آموزش را ادامه دادم و در فتح المبین شرکت کردم. عملیات فتح المبین عملیات خوبی بود که منجر به آزادسازی 15هزار کیلومتر از زمین های ما شد و حدود همین تعداد یا کمی بیشتر اسیر از عراق گرفتیم، سایت های مهمی از عراق آزاد شد و شهرهای شوش و دزفول، اندیمشک از زیر آتش دشمن بیرون آمد. عملیات بعدی عملیات بیت المقدس بود که من نتوانستم شرکت کنم چون در مرحله اول مجروح شده بودم، برای عملیات رمضان اعزام شدم. در چندین عملیات شرکت کردم آخرین عملیاتی هم که حضور داشتم در تک عراق بود که منجر به پذیرش قطعنامه شد. آیا خاطره ای از امدادهای غیبی در دفاع مقدس در ذهنتان هست؟ امدادهای غیبی به صورت محسوس و غیرمحسوس بود. اوایل جنگ امدادهای غیبی به صورت نمود عینی بود، در عملیات حصرآبادان که شرکت کردم کسی را بعنوان فرمانده نمی دیدم. مثلاً فرمانده مستقیم حضور نداشت فقط می دیدم که منطقه باز می شود و نیروهای ما می روند و مناطق را می گیرند و عراقی ها را اسیر می کنند. این نمونه بارز امدادهای غیبی بود که فرماندهی را در حقیقت دیگری انجام می داد و یا در تیراندازی چون آموزش خیلی ندیده بودیم از آیات قرآنی استفاده می کردیم. برای نمونه در یکی از مناطق بنام منطقه طلایه، دشمن ما را اذیت می کرد. علیرغم اینکه آب انداخته بود و جلوی پیشروی را از ما گرفته بود ولی همچنان آتش دشمن سنگین بود من فکر کردم چگونه با ادوات سنگین دشمن مقابله کنیم در حالی که سلاح سنگینی هم نداشتیم. یک گلوله آرپی جی داشتیم و یک قبضه آر پی جی، فاصله هم بسیار طولانی بود. پیش خودم گفتم که می خوابم روی دژ و این گلوله را شلیک میکنم، 45 درجه گرفتن آرپی جی هم خلاف اصول نظامی است هم برای شلیک کننده خطرناک است و هم شاید جواب ندهد. روی دژ که 3 متر ارتفاع داشت خوابیدم و آر پی جی را شلیک کردم و آیه «ما رمیت ...» را خواندم و به آر پی جی فوت کردم. بلند شدم و دیدم علیرغم تصور من، یک آتش زیادی از گوشه خط دشمن بلند شد. مشخص شد آنجا انبار مهماتشان بوده و تا یک مدت زیادی هم مدام صدای انفجار شنیده می شد و از آن به بعد آتش دشمن قطع شد. یعنی الان که فکر می کنم می بینم فاصله بیش از چندین برابر فاصله ای بود که یک گلوله آر پی جی می تواند عمل کند و جایی هم که خورد جای بسیار حساسی بود. در عملیات والفجر2، والفجر4 و فتح المبین عراقی هایی که اسیر گرفتیم از ما می پرسیدند فرمانده تان کجاست؟ وقتی فرمانده را نشانشان می دادیم می گفتند: نه این که نه. اون فرمانده ای که قدی بلند داشت و نورانی بود که به ما گفت تسلیم بشویم. - دوستان شهید دوران جنگتان چه کسانی بودند؟ شهدای زیادی همراه ما بودند. شهید شاکری اولین شهیدی بود که  همراه من در عملیات طریق القدس حضور داشت. او یزدی و تک فرزند بود. بسیار خوش چهره و بذله گو و شوخ، هیکل درشتی هم داشت و خیلی هم جوان بود. فکر کنم 16-17 سال بیشتر نداشت. می گفت من توی این عملیات شهید می شوم ما می خندیدیم و می گفتیم خودت راه نمی توانی بروی چطور شهید می شوی. علیرغم اینکه هیکل درشتی داشت خیلی چابک و آر پی جی زن بود و در همان عملیات شهید شد. در عملیات کربلای 5 که بیشترین خاطره را داریم 6 ماه با نیروهایی بودیم که آموزش های آبی، خاکی می دیدند و غواص بودند و در جاهای مختلف در هوای گرم، سرد برای عملیات بدر آماده می شدند. اکثراً  تحصیل کرده بودند، یا دانشجوی مهندسی و پزشکی و یا فارغ التحصیل بودند یا طلبه حوزه علمیه. کلاً 185 نفر بودند که 165 نفرشان شهید شدند حتی بعضی هایشان در آب شهید شدند. یکی دیگر از دوستانم شهید موسوی بود که پیش نماز بچه ها بود. طلبه بسیار جوان و از خانواده روحانی و تحصیل کرده بود. در حین نماز جماعت چند تا گلوله توپ آمد و اکثر بچه هایی که در حال برگزاری نماز بودند شهید شدند و ایشان سالم مانده بود. خیلی ناراحت بود که چرا در نماز جماعت شهید نشده. بعد از عملیات در سنگر بود و علیرغم اینکه سنگر محافظ داشت و هیچ امکانی نبود که آدم در معرض خطر باشد یک تیر درست به پیشانی اش خورده بود و شهید شده بود. افراد زیادی در کنار من شهید شدند. مثلاً در عقب نشینی تاکتیکی که در کربلای5 داشتیم شهید دهقان دانشجوی سال چهارم پزشکی در کنار من مجروح شد که من هرچه خواستم انتقالش دهم گفت نه. شما بچه ها را انتقال دهید من اینجا می مانم. به او گفتم مجبور هستیم که دژ را منفجر کنیم تا آب جلوی دشمن بیافتد و جلوی پیش روی ادوات سنگین دشمن گرفته شود گفتند اشکالی ندارد شما دژ را منفجر کنید. دژ منفجر شد و صدها تن خاک و آب و آوار و... همه اینها آمد و در جلوی چشمان من این شهید زنده زنده دفن شد. من هیچگاه نور چشمانش را که با آرامش داشت جان می داد از یاد نمی برم. خانواده تان به خصوص پدر و مادرتان وقتی به جبهه می رفتید چه می کردند؟ مادرم به من بسیار علاقه داشت. هربار که جبهه می رفتم نذز و نیاز می کرد. به همین خاطر من فکر می کنم به این دلیل شهید نشدم. می گویند یک بار عقیقه لازم است اما مادرم بدون استثنا هر بار که از جبهه بر می گشتم آقای وحیدی روحانی محله مان که شاگرد امام و پدر شهید بود به خانه مان می آمدند دعای عقیقه را می خواندند و بعد قصاب گوسفند را می کشت. از شرایط جبهه برایمان بگویید؟ شرایط جنگ سخت بود از نظر خورد و خوراک و هم از لحاظ ابزار آلات جنگی در مضیقه بودیم. مهمات جیره بندی بود، ما فقط صبح ها چایی می خوردیم آن هم بدون قند. صبح یک لیوان پلاستیکی به ما می دادند، صبح و شب نون و پنیر بود و ظهر ها معمولاً ماکارانی، استامبلی بود فقط شبهای عملیات مرغ می دادند. من یادم است یگان ما تیپ الغدیر کل جبهه را از لحاظ پذیرایی پشتیبانی می کرد. عرقیجات یزد در جبهه معروف بود. شربت سکنجبین در قرارگاه ها بسیار متقاضی داشت. هنگامی که عرقیجات از استان یزد و میبد می رسید، ما به یگان ها می فرستادیم. مهمترین نوشیدنی بعد از چایی شربت سکنجبین بود. در کدام منطقه بودید جنوب یا غرب؟ هردوجا بودم در کدام منطقه جنگیدن سخت تر بود؟ جنگیدن در جنوب سخت تر بود. بدلیل فضای باز امکان دفاع کم بود. تابستان ها طولانی بود و پشتیبانی بسیار سخت تر.  پوشش حفاظتی و استتار کم و دید دشمن زیادتر بود. کردستان برعکس. وقتی در کردستان بودیم خیلی از یگان استفاده نمی کردیم. همه جای کردستان نعمت الهی بود حالا یا زمستان بود یا تابستان. خوراک بچه ها از خود منطقه تامین می شد یا گردو و یا محصولات زیرزمینی بود. دام و طیور در منطقه فراوان بود می توانستیم استفاده کنیم. چشمه های آب فراوان بود. هم برای استحمام و هم برای شرب. هیچ محدودیتی از لحاظ خورد و خوراک و ... نداشتیم تسلط بر منطقه کاملاً دست ما بود می توانستیم به راحتی استتار شویم و به راحتی به دشمن کمین بزنیم. به سنگرهایشان نفوذ کنیم. دشمن پشتوانه بسیار قوی داشت حتی سنگرهایشان در تپه ها پر از مهمات، خورد و خوراک بود. مثلاً در والفجر 4 بود که ما تا چند روز داشتیم از بالای تپه ای بسیار بلند که مشرف بر شهرهای سلمانیه عراق بود سنگرهایشان را تخلیه می کردیم که مملو از چای، حبوبات و لبنیات و ... بود. کردستان از نظر ایمنی، هم آسان بود و هم سخت. تلفات ما در کردستان بیشتر بود. یعنی آفتاب که غروب می کرد منطقه دیگر امن نبود. در روز هم باید کلاً کمین گذاشته می شد. چون شهر دست نیروهای کومله، دموکرات و... بود ما اصلاً تسلطی بر شهر نداشتیم و مشخص نبود که این کرد با انقلاب است یا ضد انقلاب. حربه سپاه استفاده از خود همین کردها بود که بعنوان پیش مرگ در کردستان بر علیه ضد انقلابیون جنگیدند. اینها باعث شد که بتوانیم بر نیروهای ضد انقلاب غلبه کنیم. درآنجا با احمد متوسلیان بودید؟ نه من با حاج احمد نبودم. با شهید همت، شهید باکری و شهید کاظمی آشنا بودم ولی حاج احمد را از نزدیک ندیدم. با شهید همت چگونه آشنا شدید؟ با شهید همت در کردستان با لشکر نجف یک عملیات مشترک داشتیم. من با فرمانده لشکر، شهید کاظمی آشنا بودم. چون بیشتر نیرویی که تامین می شد برای لشکر نجف از استان یزد بود. شهید همت و شهید باکری هم خیلی با شهید کاظمی ارتباط داشتند و برای عملیات آمده بودند که من دیدمشان و آشنا شدیم. در جنگ با خیلی از فرماندهان آشنا شدید کدام یک بیشترین تاثیر را روی شما داشتند؟ شهید حسن باقری. اولین بار شهید را در قرارگاه دیدم. ما فرماندهان از منطقه2 اصفهان اعزام شده بودیم. بعد از عملیات بیت المقدس در قرارگاه کربلا ایشان جانشین فرماندهی نیروی زمینی بودند. در آن زمان فرماندهان سپاه یا با هیکل شناخته می شدند یا با ریش. شهید باقری هیچ کدام از این خصوصیات را نداشت. اصلاً شباهتی به فرماندهان نمی داد. گفتند جانشین فرماندهی قرارگاه می خواهد صحبت کند همین که لب به صحبت گشود دیدیم نه واقعاً ایشان یک دُری در جبهه هستند. بسیار مسلط بودند. اطلاعات بسیار قوی از خود منطقه و دنیا داشت. معلوم بود که واقعاً اشراف اطلاعاتی دارد. چیزهایی که ایشان آن روز صحبت کردند را من یادداشت کردم و هنوز در دفترچه خاطراتم دارم. هنوز که هنوز است گاهی وقتها برای سخنرانی هایم از آنها استفاده می کنم. در آن روزها شهید باقری می گفت: ریشه سیاست خارجه ما باید در سوریه گذاشته شود. او می گفت: سر پل سیاست خارجی ما در سوریه است. آدرس می داد و گفت چرا و چرا؟ فرقه های سوریه را توضیح می داد کشورهای مختلف را معرفی می کرد. ایشان به عنوان خبرنگار وارد جبهه شده بودند، ولی به دلیل تسلطی که بر منطقه پیدا می کند خیلی سریع ابتکار را به دست می گیرد و پیشرفت می کند. از نقش حضرت امام در دوران دفاع مقدس  برایمان بگویید. حضرت امام به عنوان فرمانده کل قوا و به عنوان یک رهبر الهی چنان تاثیری داشت که هر کلمه ای حضرت امام صحبت می کرد در جمع رزمندگان تاثیر گذار بود. اگر اعلام می کرد که جبهه ها به نیرو نیاز دارد کسی در خانه صبر نمی کرد. مثلاً زمان قطعنامه چون جنگ فرسایشی شده بود جبهه ها خالی بود. یک دفعه حضرت امام اعلام کردند جبهه ها احتیاج به نیرو دارد. فرماندهان تعریف می کنند به قدری نیرو وارد جبهه شد که دیگر جایی برای اسکان نبود و رزمندگان توی بیابان ها می خوابیدند. حتی نان خشک هایی که کهنه شده بود و دور ریخته بودند اینها را تر می کردند و می خوردند. حضرت امام ابتکاراتی داشتند و می گفتند: دشمن را نباید دست کم بگیرید. هرشب یک تاکتیکی بر علیه دشمن داشته باشید. اگر شما حمله نکنید دشمن حمله می کند. این جمله حضرت امام بود. در جنگ هم می گویند بهترین دفاع حمله است. در فتح المبین هیچ امیدی به عملیات نبود شهید. صیادشیرازی و آقای محسن رضایی هم در خاطراتشان آورده اند که آقای رضایی با هواپیمای جنگنده ظرف یک ساعت پیش حضرت امام می رود و امام می گویند دراین مناطق عملیات کنید. برمی گردد همان شب، شب عملیات فتح المبین ساعت 12 و نیم شب درست در حین اینکه سال تحویل می شد ما عملیات را شروع کردیم. در عملیات محرم به علت باران زیاد، سیل شدیدی آمده بود. همه تجهیزات ما را آب برده بود. با این وجود حضرت امام گفتند: عملیات انجام شود. عملیات انجام شد و یکی از موفق ترین عملیات هایی بود که در منطقه زبیده عراق انجام شد. تجهیزات و غنایم بسیار زیادی به دست آوردیم. رهبری از کارهای فرهنگی دو بخش در کشور رضایت دارند، یکی بسیج و دیگری ائمه جمعه، به نظر شما علت رضایت رهبری از بسیج چیست؟ در زمینه فرهنگی با داشتن حداقل یک پایگاه در هر محله و عضویت مردم در این پایگاه ها ما قدرت مانور بسیار زیادی داریم. من فکر می کنم به خاطر اینکه بدنه سپاه و بسیج مردم هستند و اقدامات بیشتر توسط خود مردم انجام می شود. چرا که فرهنگِ، حکومتی و دیکته ای نیست بلکه کار فرهنگی، مردمی است. - افق پیش روی بسیج چیست؟ در چشم انداز 1404 بسیج یک ارتش ده ها میلیونی است. که مهمترین برنامه ماست. ما باید حداقل در برنامه 5 ساله پنجم، پذیرای 60-70درصد مردم در بسیج  باشیم و ان شاء الله بسیج 40 میلیونی را تشکیل دهیم. در زمینه ساختار سازمان پیش بینی شده که گردان های عاشورا، گردان های بیت المقدس، الزهرا و کوثر در سطح شهرستان تشکیل شود. برای همه پایگاه های مقاومت قرار است ساختمان احداث شود، سالن های ورزشی که بیش از 7 سالن در سال گذشته در شهرستان احداث کردیم تکمیل و تجهیز شود. در زمینه های اقتصاد مقاومتی بسیج پیش بینی اشتغال زایی زیادی داشته است که ان شاء ا... بتوانیم با تحقق 30درصدی بخش اقتصاد مقاومتی مردمی گام بلندی را در این راستا برداریم. سهم شهرستان تقریباً در سال جاری100 درصد انجام شد. در زمینه های اقتصاد مقاومتی، پرورش دام و طیور، ماهی، خوراک دام، پرورش قارچ، زعفران اشتغال زایی های کم هزینه و پربازده توسط بسیج سازندگی برگزار کردیم و موفق هم بودیم. برنامه هایی که فراتر ازاین برنامه ها داریم مشارکت در پروژه های کلان شهرستان است در پروژه های عمرانی شرکت داریم در بحث برقراری امنیت در شهرستان با کمک نیروی انتظامی مشارکت داریم و بنابر نیاز و در خواست مسئولین شهرستان با آنها همکاری می کنیم. جناب سرهنگ از این که وقتتان را در اختیارمان قرار دادید از شما متشکریم. تیم مصاحبه میبدخبر: سمیه مرادی، سید محمد نبوی

DSC_1350

فتح علی زارع مهرجردی در اردیبهشت 1341 بدنیا آمد. تحصیل و دوران کودکی را در محله مهرجرد گذراند. دوران تحصیل را در دبستان فارابی و راهنمایی ابن سینا و دبیرستان مفید سابق و شهید صادقیان فعلی سپری کرد.

در سال های 53- 54 همراهی با انقلاب را شروع کرد. البته آشنایی وی با حضرت امام به سال های تحصیل در مقطع راهنمایی بر می گردد در این باره این طور می گوید که: معلمی داشتیم که رساله امام را برایمان معرفی کرد. بعد خودم رفتم دنبالش که ببینم این امام چه کسی است و رساله اش را بدست آوردم.

وی در سال 55 با تشکیل انجمن اسلامی در محله، کتابهای انقلابیون آن روز مثل: دکتر شریعتی، شهید مطهری و دیگران را شب ها مرور و اعلامیه پخش می کرده است. کتابخانه ای که در محل احداث کردند شب ها جوان ها را دور خود جمع می کرد. آنها علاوه برکتابخوانی، بعد از تفسیر و تعلیم کتاب های مختلف، ورزش دوی شبانه هم داشتند.

وی از سال های بعد از انقلاب این طور می گوید: در بسیج عضو شدم و بعنوان بسیجی در سپاه پاسداران انقلاب اسلامی خدمت کردم. شبها گشت داشتیم و نگهبانی می دادیم. بعد از پایان تحصیلات متوسطه رسماً وارد سپاه شدم. علیرغمی که چندین بار در دانشگاه های متعدد قبول شدم ولی عشق و علاقه ای که نسبت به سپاه داشتم باعث شد وارد دانشگاه نشوم و به استخدام سپاه در آیم.

او در دوران تحصیل همواره شاگرد ممتاز بوده است. در زمان جنگ همان روزهای اول که آموزش دیده بود به جبهه اعزام شده و مدیریت فرماندهی گردان و معاونت یگان رزم را در عملیات های متعدد برعهده داشته است. وی در زمان جنگ معاونت فرهنگی الغدیر را عهده دار بوده است.

بعد از خاتمه جنگ، وارد دانشگاه شده و لیسانس گرفته است و الان هم حدود 16-17 سال است که فرماندهی ناحیه میبد را در دو نوبت برعهده دارد. با سرهنگ زارع فرمانده ناحیه مقاومت بسیج میبد به گفتگو نشسته ایم که ماحصل آن را در زیر می خوانید:

شما از چه سنی وارد جبهه شدید و چه مدت در جبهه بودید؟

18 سالم تمام شد که وارد جبهه شدم و نزدیک به 80 ماه حضور مستمر در جبهه داشتم.

آیا در این مدت مجروح هم شدید؟

بله، در چندین عملیات مجروح شدم. خوشبختانه این حق را برای خودم محفوظ کردم که از مزایای مادی و درصد جانبازی استفاده نکنم و وارد این مقوله ها هم نشوم. معتقدم که اجر معنوی ایثار و شهادت با این جور مقوله ها دست خوش تزلزل و باعث تغییر در نگرش مردم نسبت به ایثارگران و رزمندگان دفاع مقدس می شود.

به این دلیل من هیچ چیزی از خودم به جا نگذاشتم. در جبهه و دفاع مقدس هرچیزی بود عکس، پوستر، مصاحبه و ... را از بین بردم.

چرا عکس و مدارک را از بین بردید؟

شهید جعفرزاده فرمانده تیپ مان بود. من مسئول تبلیغات تیپ بودم. علی رغم اینکه من می خواستم فرمانده گردان باشم ایشان می گفتند نه شما باید مسئول معاونت فرهنگی باشید؛ دوران دفاع مقدس مهمترین معاونت، معاونت فرهنگی بود. خیلی به مسائل فرهنگی اهمیت می دادند. مثلاً معروف است که آن زمان می گفتند جنگ را آقای آهنگران اداره می کند و آهنگران به بلبل خمینی معروف بود. کارهای فرهنگی تاثیرات زیادی داشت.

عکس های متعدد، سخنرانی ها و فیلم های زیادی از ایشان تهیه کرده بودم. ایشان یک روز کلید اتاق سمعی بصری را از من گرفت و همه عکس ها و فیلم هایش را از بین برد.

شهید جعفرزاده چیزی از خودش به جا نگذاشت. از ایشان پرسیدم که چرا این کار را کردید. گفت نمی خواهم که بعدها کسی از این ها سوء استفاده کند. مثلاً بگوید من فلان جا با جعفرزاده بودم یا اینکه جعفرزاده این صحبت را کرد  و یا ... یعنی وسیله ای نشود برای ارتقای دیگران و یا خود طرف.

قطعاً شاید اگر این مدارک را من داشتم وسوسه می شدم که بگویم فلان مدرکی از فلان بیمارستان دارم و بروم جانبازی درست کنم.

با وجود اینها من مدارکم را از بین بردم ولی همرزمانم پرونده ای در بنیاد جانبازان یزد و میبد برایم درست کردند مدارک هم خودشان جمع کردند.

DSC_1353

جنگ از نظر شما چه تعریفی دارد اصلاً چرا جنگ ها شروع می شوند؟

جنگ به نوعی تکبر اشخاص است. یعنی اگر اشخاص نبودند جنگ نمی شد. مثلاً پدرشهیدی در محل داشتیم که بسیار ساده و صادق بود. می گفت: شما بلد نیستید جنگ بکنید، می گفتیم چرا؟ می گفت: شما باید بروید با هم گفتگو بکنید. جنگ نکنید. گفتیم چطور. می گفت عراقی ها می خواهند بروند مشهد. ما می خواهیم برویم کربلا. من رو ببرید جبهه دست بالا می کنم می گم آقای صدام ما که با هم دعوا نداریم. شما بروید مشهد ما هم می رویم کربلا.

من ریشه جنگ ها را در تکبر می بینم و جنگ ما هم به این صورت شروع شد که صدام با پاره کردن قطعنامه 1375 ایران و عراق در الجزایر رسماً اعلام کرد که من قدرت برتر منطقه هستم و ایرانی ها ضعیف هستند و ما باید ایران را تصرف کنیم.

از جنگ تحمیلی بگویید درکدام عملیاتها شرکت کردید؟

زمانی که حمله اتفاق افتاد من در فرودگاه مهرآباد بودم، حمله بسیار شدید بود این طوری که فرماندهانشان می گویند 7 تا از فرودگاهای شهرهای مهم کشور را همزمان، عراق بمباران کرد. علیرغم اینکه دو بار از مدرسه فرار کرده بودم که به جبهه اعزام شوم به دلیل حساسیت تحصیلی که داشتم مسولین مدرسه ام آقایان آقایی و گلمحمدی که الان هم هستند آمدند دنبالم و گفتند که دیپلم را تمام کنید بعد به جبهه بروید و نگذاشتند که اعزام شوم.

اولین بار که اعزام شدم عملیات طریق القدس بود. علیرغم مشکلی که پیش آمده بود، فتح بستان انجام شد و عملیات پیروز شد. سپس آموزش را ادامه دادم و در فتح المبین شرکت کردم.

عملیات فتح المبین عملیات خوبی بود که منجر به آزادسازی 15هزار کیلومتر از زمین های ما شد و حدود همین تعداد یا کمی بیشتر اسیر از عراق گرفتیم، سایت های مهمی از عراق آزاد شد و شهرهای شوش و دزفول، اندیمشک از زیر آتش دشمن بیرون آمد.

عملیات بعدی عملیات بیت المقدس بود که من نتوانستم شرکت کنم چون در مرحله اول مجروح شده بودم، برای عملیات رمضان اعزام شدم. در چندین عملیات شرکت کردم آخرین عملیاتی هم که حضور داشتم در تک عراق بود که منجر به پذیرش قطعنامه شد.

DSC_1341

آیا خاطره ای از امدادهای غیبی در دفاع مقدس در ذهنتان هست؟

امدادهای غیبی به صورت محسوس و غیرمحسوس بود. اوایل جنگ امدادهای غیبی به صورت نمود عینی بود، در عملیات حصرآبادان که شرکت کردم کسی را بعنوان فرمانده نمی دیدم. مثلاً فرمانده مستقیم حضور نداشت فقط می دیدم که منطقه باز می شود و نیروهای ما می روند و مناطق را می گیرند و عراقی ها را اسیر می کنند. این نمونه بارز امدادهای غیبی بود که فرماندهی را در حقیقت دیگری انجام می داد و یا در تیراندازی چون آموزش خیلی ندیده بودیم از آیات قرآنی استفاده می کردیم. برای نمونه در یکی از مناطق بنام منطقه طلایه، دشمن ما را اذیت می کرد. علیرغم اینکه آب انداخته بود و جلوی پیشروی را از ما گرفته بود ولی همچنان آتش دشمن سنگین بود من فکر کردم چگونه با ادوات سنگین دشمن مقابله کنیم در حالی که سلاح سنگینی هم نداشتیم. یک گلوله آرپی جی داشتیم و یک قبضه آر پی جی، فاصله هم بسیار طولانی بود. پیش خودم گفتم که می خوابم روی دژ و این گلوله را شلیک میکنم، 45 درجه گرفتن آرپی جی هم خلاف اصول نظامی است هم برای شلیک کننده خطرناک است و هم شاید جواب ندهد.

روی دژ که 3 متر ارتفاع داشت خوابیدم و آر پی جی را شلیک کردم و آیه «ما رمیت ...» را خواندم و به آر پی جی فوت کردم. بلند شدم و دیدم علیرغم تصور من، یک آتش زیادی از گوشه خط دشمن بلند شد. مشخص شد آنجا انبار مهماتشان بوده و تا یک مدت زیادی هم مدام صدای انفجار شنیده می شد و از آن به بعد آتش دشمن قطع شد. یعنی الان که فکر می کنم می بینم فاصله بیش از چندین برابر فاصله ای بود که یک گلوله آر پی جی می تواند عمل کند و جایی هم که خورد جای بسیار حساسی بود.

در عملیات والفجر2، والفجر4 و فتح المبین عراقی هایی که اسیر گرفتیم از ما می پرسیدند فرمانده تان کجاست؟ وقتی فرمانده را نشانشان می دادیم می گفتند: نه این که نه. اون فرمانده ای که قدی بلند داشت و نورانی بود که به ما گفت تسلیم بشویم.

- دوستان شهید دوران جنگتان چه کسانی بودند؟

شهدای زیادی همراه ما بودند. شهید شاکری اولین شهیدی بود که  همراه من در عملیات طریق القدس حضور داشت. او یزدی و تک فرزند بود. بسیار خوش چهره و بذله گو و شوخ، هیکل درشتی هم داشت و خیلی هم جوان بود. فکر کنم 16-17 سال بیشتر نداشت. می گفت من توی این عملیات شهید می شوم ما می خندیدیم و می گفتیم خودت راه نمی توانی بروی چطور شهید می شوی. علیرغم اینکه هیکل درشتی داشت خیلی چابک و آر پی جی زن بود و در همان عملیات شهید شد.

در عملیات کربلای 5 که بیشترین خاطره را داریم 6 ماه با نیروهایی بودیم که آموزش های آبی، خاکی می دیدند و غواص بودند و در جاهای مختلف در هوای گرم، سرد برای عملیات بدر آماده می شدند. اکثراً  تحصیل کرده بودند، یا دانشجوی مهندسی و پزشکی و یا فارغ التحصیل بودند یا طلبه حوزه علمیه. کلاً 185 نفر بودند که 165 نفرشان شهید شدند حتی بعضی هایشان در آب شهید شدند.

یکی دیگر از دوستانم شهید موسوی بود که پیش نماز بچه ها بود. طلبه بسیار جوان و از خانواده روحانی و تحصیل کرده بود. در حین نماز جماعت چند تا گلوله توپ آمد و اکثر بچه هایی که در حال برگزاری نماز بودند شهید شدند و ایشان سالم مانده بود. خیلی ناراحت بود که چرا در نماز جماعت شهید نشده. بعد از عملیات در سنگر بود و علیرغم اینکه سنگر محافظ داشت و هیچ امکانی نبود که آدم در معرض خطر باشد یک تیر درست به پیشانی اش خورده بود و شهید شده بود.

افراد زیادی در کنار من شهید شدند. مثلاً در عقب نشینی تاکتیکی که در کربلای5 داشتیم شهید دهقان دانشجوی سال چهارم پزشکی در کنار من مجروح شد که من هرچه خواستم انتقالش دهم گفت نه. شما بچه ها را انتقال دهید من اینجا می مانم. به او گفتم مجبور هستیم که دژ را منفجر کنیم تا آب جلوی دشمن بیافتد و جلوی پیش روی ادوات سنگین دشمن گرفته شود گفتند اشکالی ندارد شما دژ را منفجر کنید. دژ منفجر شد و صدها تن خاک و آب و آوار و... همه اینها آمد و در جلوی چشمان من این شهید زنده زنده دفن شد. من هیچگاه نور چشمانش را که با آرامش داشت جان می داد از یاد نمی برم.

خانواده تان به خصوص پدر و مادرتان وقتی به جبهه می رفتید چه می کردند؟

مادرم به من بسیار علاقه داشت. هربار که جبهه می رفتم نذز و نیاز می کرد. به همین خاطر من فکر می کنم به این دلیل شهید نشدم. می گویند یک بار عقیقه لازم است اما مادرم بدون استثنا هر بار که از جبهه بر می گشتم آقای وحیدی روحانی محله مان که شاگرد امام و پدر شهید بود به خانه مان می آمدند دعای عقیقه را می خواندند و بعد قصاب گوسفند را می کشت.

از شرایط جبهه برایمان بگویید؟

شرایط جنگ سخت بود از نظر خورد و خوراک و هم از لحاظ ابزار آلات جنگی در مضیقه بودیم. مهمات جیره بندی بود، ما فقط صبح ها چایی می خوردیم آن هم بدون قند. صبح یک لیوان پلاستیکی به ما می دادند، صبح و شب نون و پنیر بود و ظهر ها معمولاً ماکارانی، استامبلی بود فقط شبهای عملیات مرغ می دادند.

من یادم است یگان ما تیپ الغدیر کل جبهه را از لحاظ پذیرایی پشتیبانی می کرد. عرقیجات یزد در جبهه معروف بود. شربت سکنجبین در قرارگاه ها بسیار متقاضی داشت. هنگامی که عرقیجات از استان یزد و میبد می رسید، ما به یگان ها می فرستادیم. مهمترین نوشیدنی بعد از چایی شربت سکنجبین بود.

در کدام منطقه بودید جنوب یا غرب؟

هردوجا بودم

در کدام منطقه جنگیدن سخت تر بود؟

جنگیدن در جنوب سخت تر بود. بدلیل فضای باز امکان دفاع کم بود. تابستان ها طولانی بود و پشتیبانی بسیار سخت تر.  پوشش حفاظتی و استتار کم و دید دشمن زیادتر بود.

کردستان برعکس. وقتی در کردستان بودیم خیلی از یگان استفاده نمی کردیم. همه جای کردستان نعمت الهی بود حالا یا زمستان بود یا تابستان. خوراک بچه ها از خود منطقه تامین می شد یا گردو و یا محصولات زیرزمینی بود. دام و طیور در منطقه فراوان بود می توانستیم استفاده کنیم. چشمه های آب فراوان بود. هم برای استحمام و هم برای شرب. هیچ محدودیتی از لحاظ خورد و خوراک و ... نداشتیم تسلط بر منطقه کاملاً دست ما بود می توانستیم به راحتی استتار شویم و به راحتی به دشمن کمین بزنیم. به سنگرهایشان نفوذ کنیم. دشمن پشتوانه بسیار قوی داشت حتی سنگرهایشان در تپه ها پر از مهمات، خورد و خوراک بود.

مثلاً در والفجر 4 بود که ما تا چند روز داشتیم از بالای تپه ای بسیار بلند که مشرف بر شهرهای سلمانیه عراق بود سنگرهایشان را تخلیه می کردیم که مملو از چای، حبوبات و لبنیات و ... بود.

کردستان از نظر ایمنی، هم آسان بود و هم سخت. تلفات ما در کردستان بیشتر بود. یعنی آفتاب که غروب می کرد منطقه دیگر امن نبود. در روز هم باید کلاً کمین گذاشته می شد. چون شهر دست نیروهای کومله، دموکرات و... بود ما اصلاً تسلطی بر شهر نداشتیم و مشخص نبود که این کرد با انقلاب است یا ضد انقلاب. حربه سپاه استفاده از خود همین کردها بود که بعنوان پیش مرگ در کردستان بر علیه ضد انقلابیون جنگیدند. اینها باعث شد که بتوانیم بر نیروهای ضد انقلاب غلبه کنیم.

درآنجا با احمد متوسلیان بودید؟

نه من با حاج احمد نبودم. با شهید همت، شهید باکری و شهید کاظمی آشنا بودم ولی حاج احمد را از نزدیک ندیدم.

با شهید همت چگونه آشنا شدید؟

با شهید همت در کردستان با لشکر نجف یک عملیات مشترک داشتیم. من با فرمانده لشکر، شهید کاظمی آشنا بودم. چون بیشتر نیرویی که تامین می شد برای لشکر نجف از استان یزد بود. شهید همت و شهید باکری هم خیلی با شهید کاظمی ارتباط داشتند و برای عملیات آمده بودند که من دیدمشان و آشنا شدیم.

در جنگ با خیلی از فرماندهان آشنا شدید کدام یک بیشترین تاثیر را روی شما داشتند؟

شهید حسن باقری. اولین بار شهید را در قرارگاه دیدم. ما فرماندهان از منطقه2 اصفهان اعزام شده بودیم. بعد از عملیات بیت المقدس در قرارگاه کربلا ایشان جانشین فرماندهی نیروی زمینی بودند. در آن زمان فرماندهان سپاه یا با هیکل شناخته می شدند یا با ریش. شهید باقری هیچ کدام از این خصوصیات را نداشت. اصلاً شباهتی به فرماندهان نمی داد. گفتند جانشین فرماندهی قرارگاه می خواهد صحبت کند همین که لب به صحبت گشود دیدیم نه واقعاً ایشان یک دُری در جبهه هستند. بسیار مسلط بودند. اطلاعات بسیار قوی از خود منطقه و دنیا داشت. معلوم بود که واقعاً اشراف اطلاعاتی دارد.

چیزهایی که ایشان آن روز صحبت کردند را من یادداشت کردم و هنوز در دفترچه خاطراتم دارم. هنوز که هنوز است گاهی وقتها برای سخنرانی هایم از آنها استفاده می کنم. در آن روزها شهید باقری می گفت: ریشه سیاست خارجه ما باید در سوریه گذاشته شود. او می گفت: سر پل سیاست خارجی ما در سوریه است. آدرس می داد و گفت چرا و چرا؟ فرقه های سوریه را توضیح می داد کشورهای مختلف را معرفی می کرد. ایشان به عنوان خبرنگار وارد جبهه شده بودند، ولی به دلیل تسلطی که بر منطقه پیدا می کند خیلی سریع ابتکار را به دست می گیرد و پیشرفت می کند.

DSC_1351

از نقش حضرت امام در دوران دفاع مقدس  برایمان بگویید.

حضرت امام به عنوان فرمانده کل قوا و به عنوان یک رهبر الهی چنان تاثیری داشت که هر کلمه ای حضرت امام صحبت می کرد در جمع رزمندگان تاثیر گذار بود. اگر اعلام می کرد که جبهه ها به نیرو نیاز دارد کسی در خانه صبر نمی کرد. مثلاً زمان قطعنامه چون جنگ فرسایشی شده بود جبهه ها خالی بود. یک دفعه حضرت امام اعلام کردند جبهه ها احتیاج به نیرو دارد. فرماندهان تعریف می کنند به قدری نیرو وارد جبهه شد که دیگر جایی برای اسکان نبود و رزمندگان توی بیابان ها می خوابیدند. حتی نان خشک هایی که کهنه شده بود و دور ریخته بودند اینها را تر می کردند و می خوردند.

حضرت امام ابتکاراتی داشتند و می گفتند: دشمن را نباید دست کم بگیرید. هرشب یک تاکتیکی بر علیه دشمن داشته باشید. اگر شما حمله نکنید دشمن حمله می کند. این جمله حضرت امام بود. در جنگ هم می گویند بهترین دفاع حمله است.

در فتح المبین هیچ امیدی به عملیات نبود شهید. صیادشیرازی و آقای محسن رضایی هم در خاطراتشان آورده اند که آقای رضایی با هواپیمای جنگنده ظرف یک ساعت پیش حضرت امام می رود و امام می گویند دراین مناطق عملیات کنید. برمی گردد همان شب، شب عملیات فتح المبین ساعت 12 و نیم شب درست در حین اینکه سال تحویل می شد ما عملیات را شروع کردیم.

در عملیات محرم به علت باران زیاد، سیل شدیدی آمده بود. همه تجهیزات ما را آب برده بود. با این وجود حضرت امام گفتند: عملیات انجام شود. عملیات انجام شد و یکی از موفق ترین عملیات هایی بود که در منطقه زبیده عراق انجام شد. تجهیزات و غنایم بسیار زیادی به دست آوردیم.

رهبری از کارهای فرهنگی دو بخش در کشور رضایت دارند، یکی بسیج و دیگری ائمه جمعه، به نظر شما علت رضایت رهبری از بسیج چیست؟

در زمینه فرهنگی با داشتن حداقل یک پایگاه در هر محله و عضویت مردم در این پایگاه ها ما قدرت مانور بسیار زیادی داریم.

من فکر می کنم به خاطر اینکه بدنه سپاه و بسیج مردم هستند و اقدامات بیشتر توسط خود مردم انجام می شود. چرا که فرهنگِ، حکومتی و دیکته ای نیست بلکه کار فرهنگی، مردمی است.

- افق پیش روی بسیج چیست؟

در چشم انداز 1404 بسیج یک ارتش ده ها میلیونی است. که مهمترین برنامه ماست. ما باید حداقل در برنامه 5 ساله پنجم، پذیرای 60-70درصد مردم در بسیج  باشیم و ان شاء الله بسیج 40 میلیونی را تشکیل دهیم.

در زمینه ساختار سازمان پیش بینی شده که گردان های عاشورا، گردان های بیت المقدس، الزهرا و کوثر در سطح شهرستان تشکیل شود. برای همه پایگاه های مقاومت قرار است ساختمان احداث شود، سالن های ورزشی که بیش از 7 سالن در سال گذشته در شهرستان احداث کردیم تکمیل و تجهیز شود.

در زمینه های اقتصاد مقاومتی بسیج پیش بینی اشتغال زایی زیادی داشته است که ان شاء ا... بتوانیم با تحقق 30درصدی بخش اقتصاد مقاومتی مردمی گام بلندی را در این راستا برداریم. سهم شهرستان تقریباً در سال جاری100 درصد انجام شد. در زمینه های اقتصاد مقاومتی، پرورش دام و طیور، ماهی، خوراک دام، پرورش قارچ، زعفران اشتغال زایی های کم هزینه و پربازده توسط بسیج سازندگی برگزار کردیم و موفق هم بودیم.

برنامه هایی که فراتر ازاین برنامه ها داریم مشارکت در پروژه های کلان شهرستان است در پروژه های عمرانی شرکت داریم در بحث برقراری امنیت در شهرستان با کمک نیروی انتظامی مشارکت داریم و بنابر نیاز و در خواست مسئولین شهرستان با آنها همکاری می کنیم.

جناب سرهنگ از این که وقتتان را در اختیارمان قرار دادید از شما متشکریم.

تیم مصاحبه میبدخبر: سمیه مرادی، سید محمد نبوی




رای شما
میانگین (0 آرا)
The average rating is 0.0 stars out of 5.