Skip to Content

از آسمانیها

حماسه ای همپای افسانه


 شهید عبدالرضا ابراهیمی بهترین درس را به نیروهایش آموزش داد در مهر ماه سال73عبدالرضاابراهیمی تنها 29 سال داشت و فرزند سومش تازه به دنیا آمده بود و خانه شان نور مضاعفی  یافته بود . خنده های بی صدای پسر کوچک وبازیهای کودکانه دو فرزند دیگرش چنان شعفی به خانه داده بود که می شد خانه عبدالرضا را یکی از بهترین مکان های این دنیا دانست . صبح آن روز پاییزی وقتی وارد پادگان شد حال و هوای خاصی داشت این را همکاران پاسدارش می گویند . تعدادی نارنجک جنگی برداشت و به سمت کلاس رفت و پس از توجیه کامل نیروها کلاس عملی را شروع کرد. نفر اول نیروهای آموزشی نارنجک را در دست گرفت ، ضامن را کشید، به پشت خاکریز پر کرد و...انفجار... نفر دوم و سوم و.... بالاخره نوبت آن یکی شد نارنجک در دستش سنگینی می کرد . ضامن را کشید و پرت کرد اما...اما... خدای من انگار نارنجک از خاکریز رد نشد و غلت خورد وبین نیروها برگشت ، چند لحظه دیگر انفجار و ... عبدالرضا بدون هیچ درنگی به سمت نارنجک رفت ، نارنجکی که خوب می دانست فرصت نمی دهد و مردانگی ندارد...اما او مردانگی داشت و اثبات آن در همین چند ثانیه ممکن بود . عبدالرضا رفت تا خود را روی نارنجک بیاندازد و بدن نحیف خود را سپر بلای سربازان آموزشی کند . خود را بر روی نارنجک انداخت و ترکش های آتشین آن را به جان خرید و بر روی خاک افتاد تا افلاکی شود. شهید عبدالرضا ابراهیمی آفریدگار این حماسه عظیم برای همیشه بر بلندای افتخار پادگان حضرت نبی اکرم(ص) میبدخواهد درخشید. -----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------           چشم پاک دختری از جمله ای تر مانده است                                         چشم های پاکش اما خیره بر در مانده است      روی دیوار اتاق کوچک تنهایی اش         عکس بابایش کنار شعر مادر مانده است

 شهید عبدالرضا ابراهیمی بهترین درس را به نیروهایش آموزش داد

در مهر ماه سال73عبدالرضاابراهیمی تنها 29 سال داشت و فرزند سومش تازه به دنیا آمده بود و خانه شان نور مضاعفی  یافته بود .

خنده های بی صدای پسر کوچک وبازیهای کودکانه دو فرزند دیگرش چنان شعفی به خانه داده بود که می شد خانه عبدالرضا را یکی از بهترین مکان های این دنیا دانست .

صبح آن روز پاییزی وقتی وارد پادگان شد حال و هوای خاصی داشت این را همکاران پاسدارش می گویند . تعدادی نارنجک جنگی برداشت و به سمت کلاس رفت و پس از توجیه کامل نیروها کلاس عملی را شروع کرد.

نفر اول نیروهای آموزشی نارنجک را در دست گرفت ، ضامن را کشید، به پشت خاکریز پر کرد و...انفجار...

نفر دوم و سوم و....

بالاخره نوبت آن یکی شد نارنجک در دستش سنگینی می کرد . ضامن را کشید و پرت کرد اما...اما... خدای من انگار نارنجک از خاکریز رد نشد و غلت خورد وبین نیروها برگشت ، چند لحظه دیگر انفجار و ...

عبدالرضا بدون هیچ درنگی به سمت نارنجک رفت ، نارنجکی که خوب می دانست فرصت نمی دهد و مردانگی ندارد...اما او مردانگی داشت و اثبات آن در همین چند ثانیه ممکن بود . عبدالرضا رفت تا خود را روی نارنجک بیاندازد و بدن نحیف خود را سپر بلای سربازان آموزشی کند .

خود را بر روی نارنجک انداخت و ترکش های آتشین آن را به جان خرید و بر روی خاک افتاد تا افلاکی شود.

شهید عبدالرضا ابراهیمی آفریدگار این حماسه عظیم برای همیشه بر بلندای افتخار پادگان حضرت نبی اکرم(ص) میبدخواهد درخشید.

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

          چشم پاک دختری از جمله ای تر مانده است

                                        چشم های پاکش اما خیره بر در مانده است

     روی دیوار اتاق کوچک تنهایی اش         عکس بابایش کنار شعر مادر مانده است




رای شما
میانگین (0 آرا)
The average rating is 0.0 stars out of 5.