Skip to Content

اندر حکایت شب عید ؛

برسر جیب بغل فاتحه خوان باید شد


گله از گرانی های ایام عید نوروز با چاشنی خنده در غزلی کوتاه از حبیب خشایی شاعر جوان میبدی .

حبیب خشایی خالق مجموعه باران ستاره ها اشعار زیبایی در این مجموعه به رشته تحریر درآورده که طنز پردازی در بسیاری از نوشته های او با لهجه میبدی آمیخته شده و جذابیت خاصی را برای خوانندگان پدید آورده است.

نفس باد صبا آفت جان خواهد شد /  عید می آید و اجناس گران خواهد شد

همسرم چند ورق لیست به من خواهد داد /  کل اعضای وجودم نگران خواهد شد

می زنم ساز مخالف دو سه روزی اما /  عاقبت هر چه که او گفت همان خواهد شد

پول را با علف خرس یکی می داند  /  فکر کردید که منطق سرشان خواهد شد؟

کل عیدی و حقوقم به شبی خواهد رفت / برسر جیب بغل فاتحه خوان باید شد

اولین مجموعه  شعر وی  با عنوان باران ستاره ها از سوی انتشارات طلیعه سبز منتشر شد که یادداشت آیت ا... اعرافی در ابتدای آن به چشم می خورد.

در اینجا یکی از نوشته های وی در قالب شعر نو تقدیم میگردد:

آرمان شهر

سالیانی ست که می گردم من

سالیانی ست که در رویایم

نه فقط من ، همه ی مردم دنیا این اند

سالیانی ست که حرف از عشق است

عاشقان در پی یاری بهتر

شاعران در پی الفاظ قشنگ

عالمان در پی علم والا

جاهلان در پی یک افسونگر

همگی مبهوتیم

دل من نیز به دنبال تو می گردد باز

و در این شهر کسی نیست که حرف من و تو گوش کند

آرمان شهر دل من اینجاست

من و تو رهگذریم

و در این بحر که پر از کشتی است

کشتی «میبد » ما

زهمه خوبتر است

و شماها که کنون

جمله تان دور و بر سکانید

حیف این کشتی زیباتان نیست

که به گرداب حوادث افتد

ما که بر عرشه ی کشتی هستیم

جمله دل سوزانیم

هدف و مقصد ما برکه و آب و شط نیست

مقصد ما همه اقیانوس است

مقصد ما دور است

پس  بیاییم و بیایید ، که کاری بکنیم

همه پارو بزنیم

و اگر سعی کنیم

کشتی ما بشودجایگه مهمانان

همگی از سر شوق

به سوی میبد زیبا آیند

نام ما ورد زبانها باشد

بی سبب نیست که من می گویم

آرمان شهر دل ما میبد

جان ما آب و گل ما میبد



رای شما
میانگین (0 آرا)
The average rating is 0.0 stars out of 5.