Skip to Content


امشب شعب ابی طالب بی خدیجه(س) می شود


گل های باغچه ی پیامبر سر به بالین غم نهاده و پژمرده اند. گویی چند صباحی ست آبی گلویشان را تر نکرده، ماه امشب زیبا نیست و روشنایی اش سیاه پوش شده به خاطر غم های دل محمد(ص). ستارگان همگی به خواب فرورفته و شب، انگار قصد دارد تاریک و خاموش باقی بماند، پروانه ای با بالهای سوخته در کنار شمع جان می دهد چرا که او نیز از بی کسی رنج می برد گویی غمی دارد، گویی عزا دار است و گویی ... آری سراپرده خانه محمد سیاه پوش مرگ خدیجه است و دیگر تپشی ندارد قلب آرامی که سالیان سال محرم اسرار محمد بود و پناهگاه خستگی هایش. بانویی که همه زندگی و مالش را در راه خدا داد و در این راه یاور خستگی ها و همدم لبخندهای محمد شد او نخستین کسی بود که در شب بعثت سنگ صبور محمد شد و شنید با گوش جان هر آنچه محمد دیده بود و آن شب اولین عاشقی شد که دعوت محمد(ص) به اسلام را شنید و لبیک گفت. اما امروز گویی محمد عزادار و بی کس شده و گویی تنها ... خدیجه یک عمر نفس کشید در خانه ای که هر نفس ذکر یاالله بود و یا رحمان. و اکنون نفس های به شماره افتاده اش دعوت حق را لبیک گفت و او به دیدار معبود می رود. با سینه ای مالامال از عشق به خدا و پیامبر. فاطمه گویی دلزده از زندگی در اوج کودکی بی مادری بر پیشانی اش نشسته و اکنون دوست دارد همه جهان سیاه پوش و داغدار مادرش شوند مادری که در هر لحظه ای از زندگی یاور خستگی های همسرش بود و سنگ صبور دخترش. همه جهانیان که می دانند محمد کیست اکنون داغدار بانوی دو جهان اند، بانویی که دوشادوش همسرش زندگی ای را ساخت که خدا در آن جریان داشت و مادری که دختری به جهانیان هدیه داد که مادر انسان هایی شود از جنس نور. امروز آسمان سیاه پوش مرگ خدیجه است، خورشید کم نور و ابرها در آغوش یکدیگر جان می دهند، فرشته ها اشکی می ریزند از جنس باران و فرشتگان و همه آدمیان می دانند جهان هرگز مانند خدیجه ای بر چشم خود نخواهد دید. نویسنده میبد خبر: فرزانه زارع ده آبادی

گل های باغچه ی پیامبر سر به بالین غم نهاده و پژمرده اند. گویی چند صباحی ست آبی گلویشان را تر نکرده، ماه امشب زیبا نیست و روشنایی اش سیاه پوش شده به خاطر غم های دل محمد(ص).

ستارگان همگی به خواب فرورفته و شب، انگار قصد دارد تاریک و خاموش باقی بماند، پروانه ای با بالهای سوخته در کنار شمع جان می دهد چرا که او نیز از بی کسی رنج می برد گویی غمی دارد، گویی عزا دار است و گویی ...

آری سراپرده خانه محمد سیاه پوش مرگ خدیجه است و دیگر تپشی ندارد قلب آرامی که سالیان سال محرم اسرار محمد بود و پناهگاه خستگی هایش.

بانویی که همه زندگی و مالش را در راه خدا داد و در این راه یاور خستگی ها و همدم لبخندهای محمد شد او نخستین کسی بود که در شب بعثت سنگ صبور محمد شد و شنید با گوش جان هر آنچه محمد دیده بود و آن شب اولین عاشقی شد که دعوت محمد(ص) به اسلام را شنید و لبیک گفت.

اما امروز گویی محمد عزادار و بی کس شده و گویی تنها ...

خدیجه یک عمر نفس کشید در خانه ای که هر نفس ذکر یاالله بود و یا رحمان.

و اکنون نفس های به شماره افتاده اش دعوت حق را لبیک گفت و او به دیدار معبود می رود.

با سینه ای مالامال از عشق به خدا و پیامبر.

فاطمه گویی دلزده از زندگی در اوج کودکی بی مادری بر پیشانی اش نشسته و اکنون دوست دارد همه جهان سیاه پوش و داغدار مادرش شوند مادری که در هر لحظه ای از زندگی یاور خستگی های همسرش بود و سنگ صبور دخترش.

همه جهانیان که می دانند محمد کیست اکنون داغدار بانوی دو جهان اند، بانویی که دوشادوش همسرش زندگی ای را ساخت که خدا در آن جریان داشت و مادری که دختری به جهانیان هدیه داد که مادر انسان هایی شود از جنس نور.

امروز آسمان سیاه پوش مرگ خدیجه است، خورشید کم نور و ابرها در آغوش یکدیگر جان می دهند، فرشته ها اشکی می ریزند از جنس باران و فرشتگان و همه آدمیان می دانند جهان هرگز مانند خدیجه ای بر چشم خود نخواهد دید.

نویسنده میبد خبر: فرزانه زارع ده آبادی



رای شما
میانگین (0 آرا)
The average rating is 0.0 stars out of 5.