Skip to Content


اتمام حجت بر علمای اهل سنت


به گزارش «تهران پرس»، حمیدرضا فلاح تفتی در آخرین مطلب وبلاگ خود نوشت: یکی از علمای اهل سنّت ـ که اهل سیر و سلوک نیز بوده ـ شیخ حسن عراقی است که مرد پهلوانی بوده و صدو سی سال عمر کرده است و خودش داستانش را برای شیخ عبدالوهاب چنین نقل کرده است: من در اول جوانی بسیار زیبا بودم و افراد نابابی رفقای من بودند. روزهای جمعه به تفریح و گردش می رفتیم و همه در یک سنّ و سال بودیم. روزی از روزها که بیرون شهر رفته بودیم و سرگرم بازی و لهو و لعب بودیم، یک مرتبه مطلبی به دلم القا شد و در این فکر فرو رفتم که راستی؛ ما به خاطر همین کارها به دنیا آمده ایم؟! بازی و لهو و لعب و خوردن و مستی و….؟! ای خوش آن جلوه که ناگاه رسد ناگهان بر دل آگاه رسد یک مرتبه تکانی خوردم و گفتم: «ما خُلِقنا لهذا»، برای این کارهای حیوانی به این دنیا نیامده ایم. از رفقا فاصله گرفتم و به سوی شهر برگشتم. هر چه رفقا صدایم کردند که کجا می روی، توجه نکردم؛ و چون اصرار کردند، گفتم: من برای همیشه از شما کناره گرفتم و رفتم. حال دیگری پیدا کردم که وصفش را نمی توانم بنمایم. تصادفاً چون روز جمعه بود، به یکی از مساجد بزرگ (مسجد جامع) برخورد کردم که در آن نماز جمعه بود و جمعیّت زیادی تجمع کرده بودند. خطیب در بالای منبر مشغول خطبه بود و من جذب آن محفل شدم؛ به مناسبتی، خطیب از حضرت مهدی (علیه السّلام) و اوصاف آن حضرت سخن می گفت. سخن آن خطیب درباره حضرت مهدی (علیه السّلام) دل مرا زیر و رو کرد و محبّت عجیبی در دلم پیدا شد. با خود می گفتم: ای کاش من حضرتش را می دیدم. کم کم از محبّت به عشق یعنی (محبّت مفرط) رسیدم و در خواب و بیداری و نشست و برخاستم به یاد او بودم و به آروزی دیدارش به سر می بردم و در این مسیر افتادم. شبی بعد از نماز مغرب در مسجد نشسته و در عالم حال بودم، در سیر دلدار و در حال یار بودم، ناگاه از پشت سر دستی به شانه ام خورد و مرا صدا زد و فرمود: حسن! گفتم: بله. فرمود: چه کسی را می طلبی؟ گفتم: مهدی (علیه السّلام) را. فرمود: منم مهدی، برخیز! گفت پیغمبر که چون کوبی دری عاقبت زآن در برون آید سری حضرت فرمود: شب ظلمانی به صبح وصال رسید، بیا با هم به منزل برویم. حضرتش جلو و من به دنبال او می رفتم تا اینکه به درِ منزل رسیدیم، در را باز کردم، به خانه وارد شدیم و نشست و سپس فرمود: «حسن! پشت سر من بنشین» و شروع کرد با من سخن گفتن، و آتش دلم را خاموش کردن و سوز فراق را به وصالش التیام دادن. سپس فرمود: برخیز و همراه من نماز بخوان. تا صبح پانصد رکعت نماز خواند و من هم به متابعت حضرتش خواندم، علاوه بر نماز، دعاهایی خواندند و من هم خواندم. فردا و فرداشب نیز اوراد و اذکاری به من تعلیم فرمودند. هفت شب در خانه ی من با من بود و هر شب پانصد رکعت نماز می خواند و من هم می خواندم، دعاهای زیادی به من تعلیم فرمود. روزی از حضرتش پرسیدم: عمر شریفتان چقدر است؟ فرمود: ششصد و بیست سال.[۱] پس از این مدتی که با حضرتش بودم، خطاب به من فرمود: حسن! می خواهم بروم. گفتم: کجا می روی؟ اوّلِ ناز تو و نیاز من است، مرا هم را با خود ببر. فرمود: نه! این برنامه ای که با تو داشتم در تمام این مدت، با أحدی نداشتم! (که یک هفته در خانه او بمانم) بعد از این تو به أحدی نیاز نداری و به همین دستورها از نماز و دعا و اوراد و اذکار که به تو داده ام تا آخر عمر، عمل کن. من شروع کردم به گریه و التماس کردن که مرا هم با خود ببر، و حضرتش می فرمود: مصلحت نیست و امر به ماندن نمود.[۲] [۱]. النجم الثاقب، ص۶۶۴٫ [۲]. النجم الثاقب، ص۶۶۲ ـ کتاب شیفتگان حضرت مهدی، ج۳، ص۴۰ و در مجالس حضرت مهدی، ص۱۲۸ به نقل از عنایات حضرت مهدی به علما و طلاب، ص

به گزارش «تهران پرس»، حمیدرضا فلاح تفتی در آخرین مطلب وبلاگ خود نوشت: یکی از علمای اهل سنّت ـ که اهل سیر و سلوک نیز بوده ـ شیخ حسن عراقی است که مرد پهلوانی بوده و صدو سی سال عمر کرده است و خودش داستانش را برای شیخ عبدالوهاب چنین نقل کرده است: من در اول جوانی بسیار زیبا بودم و افراد نابابی رفقای من بودند. روزهای جمعه به تفریح و گردش می رفتیم و همه در یک سنّ و سال بودیم. روزی از روزها که بیرون شهر رفته بودیم و سرگرم بازی و لهو و لعب بودیم، یک مرتبه مطلبی به دلم القا شد و در این فکر فرو رفتم که راستی؛ ما به خاطر همین کارها به دنیا آمده ایم؟! بازی و لهو و لعب و خوردن و مستی و….؟! ای خوش آن جلوه که ناگاه رسد ناگهان بر دل آگاه رسد یک مرتبه تکانی خوردم و گفتم: «ما خُلِقنا لهذا»، برای این کارهای حیوانی به این دنیا نیامده ایم. از رفقا فاصله گرفتم و به سوی شهر برگشتم. هر چه رفقا صدایم کردند که کجا می روی، توجه نکردم؛ و چون اصرار کردند، گفتم: من برای همیشه از شما کناره گرفتم و رفتم. حال دیگری پیدا کردم که وصفش را نمی توانم بنمایم. تصادفاً چون روز جمعه بود، به یکی از مساجد بزرگ (مسجد جامع) برخورد کردم که در آن نماز جمعه بود و جمعیّت زیادی تجمع کرده بودند. خطیب در بالای منبر مشغول خطبه بود و من جذب آن محفل شدم؛ به مناسبتی، خطیب از حضرت مهدی (علیه السّلام) و اوصاف آن حضرت سخن می گفت. سخن آن خطیب درباره حضرت مهدی (علیه السّلام) دل مرا زیر و رو کرد و محبّت عجیبی در دلم پیدا شد. با خود می گفتم: ای کاش من حضرتش را می دیدم. کم کم از محبّت به عشق یعنی (محبّت مفرط) رسیدم و در خواب و بیداری و نشست و برخاستم به یاد او بودم و به آروزی دیدارش به سر می بردم و در این مسیر افتادم. شبی بعد از نماز مغرب در مسجد نشسته و در عالم حال بودم، در سیر دلدار و در حال یار بودم، ناگاه از پشت سر دستی به شانه ام خورد و مرا صدا زد و فرمود: حسن! گفتم: بله. فرمود: چه کسی را می طلبی؟ گفتم: مهدی (علیه السّلام) را. فرمود: منم مهدی، برخیز! گفت پیغمبر که چون کوبی دری عاقبت زآن در برون آید سری حضرت فرمود: شب ظلمانی به صبح وصال رسید، بیا با هم به منزل برویم. حضرتش جلو و من به دنبال او می رفتم تا اینکه به درِ منزل رسیدیم، در را باز کردم، به خانه وارد شدیم و نشست و سپس فرمود: «حسن! پشت سر من بنشین» و شروع کرد با من سخن گفتن، و آتش دلم را خاموش کردن و سوز فراق را به وصالش التیام دادن. سپس فرمود: برخیز و همراه من نماز بخوان. تا صبح پانصد رکعت نماز خواند و من هم به متابعت حضرتش خواندم، علاوه بر نماز، دعاهایی خواندند و من هم خواندم. فردا و فرداشب نیز اوراد و اذکاری به من تعلیم فرمودند. هفت شب در خانه ی من با من بود و هر شب پانصد رکعت نماز می خواند و من هم می خواندم، دعاهای زیادی به من تعلیم فرمود. روزی از حضرتش پرسیدم: عمر شریفتان چقدر است؟ فرمود: ششصد و بیست سال.[۱] پس از این مدتی که با حضرتش بودم، خطاب به من فرمود: حسن! می خواهم بروم. گفتم: کجا می روی؟ اوّلِ ناز تو و نیاز من است، مرا هم را با خود ببر. فرمود: نه! این برنامه ای که با تو داشتم در تمام این مدت، با أحدی نداشتم! (که یک هفته در خانه او بمانم) بعد از این تو به أحدی نیاز نداری و به همین دستورها از نماز و دعا و اوراد و اذکار که به تو داده ام تا آخر عمر، عمل کن. من شروع کردم به گریه و التماس کردن که مرا هم با خود ببر، و حضرتش می فرمود: مصلحت نیست و امر به ماندن نمود.[۲] [۱]. النجم الثاقب، ص۶۶۴٫ [۲]. النجم الثاقب، ص۶۶۲ ـ کتاب شیفتگان حضرت مهدی، ج۳، ص۴۰ و در مجالس حضرت مهدی، ص۱۲۸ به نقل از عنایات حضرت مهدی به علما و طلاب، ص



رای شما
میانگین (0 آرا)
The average rating is 0.0 stars out of 5.