Skip to Content

گفتگو با دانشجوی تفتی که در آتش فتنه 88 سوخت؛

فقط صورت و سینه‌ام نسوخت/تمام خون‌هایی که در سال 88 ریخته شد گردن سران فتنه است


«محمد رضا حقجو» از همان مردان نسل سومی است؛ میراث نسل انقلاب و دفاع؛ محمدعلی، بسیجی محجوب و سر به زیری است که بدنش در میدان مبارزه با فتنه سوخت و حالا گرچه خود را لایق جانباز نامیده شدن نمی‌داند؛ اما حق این است که همچون اوهایی، جانباز خیابان‌های فتنه آلود هشتاد و هشت ایران‌اند.

به گزارش میبدخبر به نقل از صبح تفت، همان روزهایی که کار دنیازدگی برخی از اهالی سیاست، رسید به اردو کشی خیابانی، که اقلیت را با توهم که نه، با دروغ اکثریت بودن، در مقابل اکثریت قرار دهند و تا حداقل برای روزهایی با فریب اقلیت، مردم را به جان هم بیندازند؛ همان روزهایی که آقایان سبز مخملی، از خشم اینکه مردم آن‌ها را نخواسته و به دیگری روی داده‌اند، خیابان و محله و شهر و کشورمان را در آتش می‌پسندیدند، نسل سوم مردان انقلاب و دفاع مقدس، سکان عمودی روی پیاده‌نظام آشوب و فتنه ایستادند تا جان و مال و ناموس مردم در امنیت باشد و در این مسیر از همه چیز خود گذشتند.

«محمد رضا حقجو»، از همان مردان نسل سومی است؛ میراث نسل انقلاب و دفاع؛ محمد رضا، بسیجی محجوب و سر به زیری است که بدنش در میدان مبارزه با فتنه سوخت و حالا گرچه خود را لایق جانباز نامیده شدن نمی‌داند؛ اما حق این است که همچون اوهایی، جانباز خیابان‌های فتنه آلود هشتاد و هشت ایران‌اند.

دانشجوی 25 ساله مقطع فوق‌لیسانس از روزهای غبارآلود سال 88 می‌گوید....

 

از شرح واقعه و اتفاقاتی که افتاد برای ما بگویید؟

در سال 88 من دانشجوی مقطع لیسانس دانشگاه صنعتی اصفهان بودم، آن سال، انتخابات واقعا فوق‌العاده ای داشتیم؛ انتخابات در ایام امتحانات بود و با این حال این قدر شور انتخابات بالا بود که قبل از اینکه فرجه‌های امتحانی شروع شود در دانشگاه فعالیت شدید انتخاباتی وجود داشت و خیلی کم بودند دانشجوهایی که در انتخابات دخیل نشده باشند که ما در ستاد آقای احمدی‌نژاد فعالیت می‌کردیم.

با آغاز فرجه‌های امتحانات دانشگاه خالی از سکنه شد و فقط خوابگاهی‌ها در دانشگاه ماندند و کمی از شور فعالیت انتخاباتی در دانشگاه کم شد به همین جهت بچه‌های ستاد ما در فرجه‌ها به داخل شهر اصفهان رفتند و در آنجا مغازه‌ای گرفتند و شروع به کار تبلیغ کردند، به یاد دارم که دو روز قبل از امتحانات از دانشگاه به ستاد در خود شهر اصفهان رفتیم و از صبح تا بعدازظهر تبلیغ می‌کردیم و شور عجیبی وجود داشت.

روز انتخابات جمعه 22 خرداد بود و ما در خود دانشگاه رای دادیم و فضای خوبی هم حاکم بود، شب شد و رای گیری تمام و فردای آن شب یعنی روز شنبه ما امتحان داشتیم از که امتحان برگشتیم همه بچه‌ها پای تلویزیون بودند که لحظه به لحظه نتایج رای گیری را دنبال کنند، تقریباً ساعت 9 شب شنبه بود که نتایج اعلام شد؛ آقای احمدی‌نژاد با حدود 24 میلیون روی و 64درصد آرا پیروز شد، همه ما خوشحال به سمت خوابگاه رفتیم.

در دانشگاه صنعتی اصفهان دو مجتمع خوابگاهی وجود دارد که یکی معروف به خوابگاه بالاست و دیگری هم خوابگاه غدیر ما در خوابگاه غدیر بودیم تقریباً ساعت 11 بود که خبر رسید بچه‌ها در خوابگاه بالا شلوغ کرده‌اند.

زمزمه‌ای‌ها هم می‌پیچید که رهبری در یکی از سخنرانی ها گفته بودند که کسی که اصرار دارد بر اغتشاش یا  خائن است و یا خیلی غافل است و لذا بین بچه‌ها اتفاق قول شد تا کسی وارد در گیری نشود.

شرایط صنعتی اصفهان طوری بود که جو درس خواندن زیاد بود و کسی احتمال نمی‌داد که این کارها را انجام دهند لذا احتمال دادیم چند نفر بیشتر نیستند و تمام می‌شود اما دیدیم نه، مدام خبر می‌رسید که این‌ها رفتند به سمت خوابگاه دخترها، رفتند سمت بسیج و ... که این‌ها به سمت خوابگاه دخترها رفته بودند و رعب وحشتی هم بین دخترها انداخته بودند و بعد به سمت پایانه اتوبوس‌های دانشگاه رفته و یکی از اتوبوس‌ها را آتش زده بودند.

دیدیم دود بلند شد و گفتیم قضیه جدی است با این حال گفتیم رهبری فرمودند سکوت کنیم، این‌ها هر کاری می‌خواهند بکنند و واقعا هم و غم همه بچه‌ها این بود که درگیر نشوند، بعدها بر سر این قضایا صحبت شد فهمیدیم که این‌ها چه نقشه‌هایی که نداشتند.

این‌ها که از خوابگاه بالا لشکرکشی کرده بودند بعد از پایانه اتوبوس‌های دانشگاه به سمت خوابگاه ما یعنی خوابگاه غدیر آمدند و وارد خوابگاه شدند هر چه شیشه بود شکستند، همه چراغ‌های توی مسیرشان را خردکرده بودند؛ لشکری بودند برای خودشان و همگی دانشجو بودند ولی صورت‌ها را پوشانده بودند و احتمال زیاد لیدر داشتند که لیدر از بیرون آمده بود، که این مطالب را بعدها فهمیدیم.

از خوابگاه ما نیرو گیری کردند و دوباره راه افتادند توی دانشگاه، یک سالن آمفی‌تئاتر را هم که در مسیرشان بود آتش زده بودند، بعد به سمت بخش اداری دانشگاه رفتند و آتش زدند و بعد هم به سمت دفتر رییس دانشگاه رفتند و آنجا را هم به ریختند، حتی وارد دفتر حراست می‌شوند که خیلی عجیب بود، بعد از آن به سمت مجتمعی رفتند که دارای هشت تالار بود که هفت تالار برای برگزاری کلاسه‌ای درسی بود و یک تالار هم برای مراسمت تشریفاتی. تمام درها و صندلی‌های تالارهای درسی را که شکسته بودند و سالن تشریفاتی را آتش زدند. آتش زدن خیلی عجیب بود چطور توانسته بودند تالار به این بزرگی را آتش بزنند. معلوم می‌شود که این‌ها از قبل آمادگی داشتند و پیش‌بینی کرده بودند که از کدام مسیر بروند کجاها را آتش بزنند و ...

بالأخره این‌ها خرابکاری‌های خود را انجام دادند و همچنان ادامه می‌دانند که من دیدم نزدیکی‌های مسجد دود بلند شده می‌دانستم مسجد نیست ولی نزدیک مسجد بود؛ دیدم یکی از بچه‌های مسئول بسیج ما که خیلی به او اعتقاد و اطمینان داشتیم، دارد می رود تا اوضاع را ببیند به او گفتم ما هم بیاییم، چون بچه‌ها تصمیم گرفته بودند که دخیل نشوند.

 گفت بیایید شاید به کمکتان نیاز باشد. بچه‌های همراه این مسئول بسیج رفتیم، در حقیقت اول به قصد مسجد رفتم که اگر قرار داخل مسجد اتفاقی بیفتد واقعی سینه سپر کنیم و جلویشان را بگیریم بهارخوابه مسجد خط قرمز ما بود؛ توی راه اتفاقاتی افتاد که رفتیم به سمت آمفی‌تئاتر دانشگاه، آنجا را آتش زده بودند.

بچه‌های بسیج پشت سر اغتشاش‌گرها می‌رفتند که گند کاری آن‌ها را درست کنند، و واقعا هم از جان‌مایه گذاشته بودند که جلوی خرابی‌ها را بگیرند و هدف درگیری نبود و ما پشت سر اغتشاش‌گرها بودیم. انتظار داشتیم مسئولین دانشگاه کاری انجام دهند در این بین زمزمه‌هایی هم می‌رسید که گارد ویژه پشت درب دانشگاه است و از آنجا که ورود نظامی‌ها به دانشگاه ممنوع است، مگر اینکه استاندار دستور بدهد یا رییس دانشگاه، رییس دانشگاه موافقت نمی‌کرد.

دیدم برای آمفی‌تئاتر کاری از دستم بر نمی‌آید از بچه‌ها جدا شدم و به سمت مسجد حرکت کردم در مسیر یکی دیگر از مسئولین بسیج دانشگاه را دیدم و با او همراه شدم؛ جالب بود که او اتفاقات را لحظه به لحظه به یکی از اساتید معارف دانشگاه گزارش می‌داد. دیدیم گوشه‌ای از مرکز اداری دانشگاه که ساختمان بزرگی بود را آتش زده و داخل آن هم خرابکاری کرده بودند؛ شرایط، شرایط جنگی بود و این طور نبود که بچه‌ها به طور احساسی این کارها انجام داده باشند معلوم بود که از قبل برنامه‌ریزی شده بود.

جلوتر که رفتیم به مجتمع تالارها رسیدیم، به شخصی که همراه من بود و داشت گزارش می‌داد گفتم که تالار هشت را آتش زدند چون دیدم کنار تالار تشریفاتی دود بلند شده است

گفت: مطمئنی؟

گفتم نمی‌دانم ولی درخت کنار آن دارد در آتش می‌سوزد؛ به من گفت برو نگاه کن و خبر بده، تالار طبقه دوم بود رفتم بالا و نگاه کردم دیدم دو درب تالار کامل بسته و آثاری از آتش گرفتن سالن نبود و فقط جلوی یکی از درب‌ها پرده‌ای در حال سوختن بود از بالا داد زدم و به او گفتم درب بسته است اما تالار را آتش نزده‌اند.

چون درب سالن چوبی بود و پرده جلوی آن در حال سوختن با خودم گفتم کاری که از دستم بر نمی‌آید حداقل این آتش کوچک جلوی درب را خاموش کنم تا درب نسوزد، حدود ده دوازده نفر از بچه‌ها هم آنجا بودند.

 یک دست‌شویی کنار سالن بود من رفتم دست‌شویی تا آب بیاورم یک دفعه یکی از بچه‌هایی که آنجا بود داد زد «حق جو» بیا بیرون، فرار کن.

 من هم داشتم سطل آب می‌کردم دویدم و خودم را به دم درب دست‌شویی رساندم دیدم آتش از دم درب گر گرفته و درب شدید در حال سوختن است تا اینجا من نمی‌دانستم داخل سالن آتش گرفته از آنجا فهمیدم که توی سالن چه خبر هست! با خود فکر کردم داخل دست‌شویی بمانم گفتم شاید آتش سرایت کند و من گیر بیفتم، چون دست‌شویی کنار درب سالن بود.

تصمیم گرفتم فرار کنم، آتش هم به گونه‌ای نبود که من نتوانم فرار کنم همین که از درب دست‌شویی خارج شدم آتش ناگهان از درب سالن به بیرون شعله کشید بعدها که من فاصله را متر کردم حدود 12 متر آتش از درب بیرون زده بود و من در این آتش بودم، این است که می‌گویم حساب‌شده بوده و شاید چیزی درون سالن کار گذاشته بودند آخر چگونه دربی که تا چند دقیقه پیش سالم بود یک دفعه به شدت شروع به سوختن کرد!!!

من دو سه قدم در آتش ماندم و کفش پلاستیکی که پا کرده بودم به زمین چسبید و به زمین خوردم یک لحظه ناامید شدم و به فکرم رسید که در آتش بمانم اما خودم را کشان‌کشان به بیرون کشیدم و لطف خدا شامل حال شدم.

 وقتی از محوطه آتش بیرون آمدم دیگر در این عالم نبودم، تلو تلو می‌خوردم، نشسته از پله‌ها که پایین می‌آمدم به در و دیوار می‌خوردم و دیگر یادم نیست که چطور شد اما بچه‌ها که آنجا بودند می‌گفتند داد و فریاد می‌کردم و حتی یکی از اساتید می‌گفت یا ابوالفضل می‌گفتی، قدری گذشت آمبولانس آمد و من را به بیمارستان بردند و من حدود ساعت یک و دو نصف شب رسیدم بیمارستان، حدود یک ماه توی بیمارستان و بیست روز توی آی سی یو بودم.

آنچه که من از دوستان در رابطه با ادامه اتفاقات دانشگاه شنیدم این بود که اغتشاشگران قصد داشتند به سمت دانشکده شیمی که نزدیک کوی استادان بود بروند و آنجا را هم به آتش بکشند، اگر این اتفاق افتاده بود و انبار مواد شیمیایی آتش می‌گرفت، 200 استاد دانشگاه و خانواده‌هایشان در آتش می‌سوختند که خوشبختانه با حضور گارد ویژه از این اتفاق جلوگیری شد.

 

سوختگی شما در چه مناطقی از بدن بود؟

بجز صورت و سینه بقیه جاهای بدن سوخته است، یعنی سوختگی در دو تا پاها، دو دست، کمر، سر و گردن بود اما آثاری که از این سوختگی‌ها به جای مانده، فقط دو تا دست‌ها و پشت یکی از پاها هست.

 

برآیند شما  از این حوادث که بعد از انتخابات سال 88 رخ داد، چیست؟

 

شرایط قبل از انتخابات فضای دوستانه‌ای بود، بچه‌های ستاد آقای احمدی‌نژاد و موسوی تا اواخر شب در خوابگاه باهم به صورت دوستانه بحث می‌کردند؛ در این فضا این اغتشاشات بعد از انتخابات واقعا عجیب بود.

و به نظر من چیزی نبود غیر از این که یک عده از قبل برنامه‌ریزی کرده بودند تا فتنه درست شود، این که رهبری میگویند در فتنه فضا غبارآلود می‌شود، دشمن در لباس دوست وارد می‌شود و کار می‌کند؛ در سال 88 دشمن در چهره پنهان توسط دوستان کار خود را انجام داد؛ واقعا شک نداشته باشید که دست امام زمان (حج) پشت این قضیه بود و رهبری هم بسیار عالی مدیریت کردند تا نظام این گونه حفظ و فتنه رفع شد.

 

سخن شما با فتنه  گران چیست؟

فتنه گران و در راس آن‌ها سران فتنه ظلم و جنایت نابخشودنی کردند و شما یقین بدانید تمام خون‌ها که در سال 88 ریخته شد بر گردن سران فتنه است.

کسانی جدیدا می‌آیند و مدعی رفع حصر می‌شوند، چه منطقی دارند؟!، بحث محاکمه را پیش می‌کشند؛ فرضا محاکمه شدند؛ شما که رای مردم را نپذیرفتید، آن وقت رای دادگاه را خواهد پذیرفت؟! این مسئله مضحک است.

اوج رافت و رحمتی  که نظام می‌توانست با این‌ها داشته باشد این بود که در حصر باشند، حصر آن‌ها هم حصر خانگی است و کار طاقت‌فرسایی ندارد، مجازات صدمه‌ای که این خائنان به کشور وارد کردند چیزی جز اعدام نیست؛ کدام نظام سیاسی در دنیا به محاربان آن نظام مهلت می‌دهد؟!

اما گناه این افراد و خون‌هایی ریخته شده‌ای که بر گردن این‌ها است با اعدام رفع نمی‌شود و در روز قیامت و دار عقبی است که این‌ها باید سزای گناهان خود را ببینند.

 




رای شما
میانگین (1 رای)
The average rating is 1.0 stars out of 5.