Skip to Content


ستاره های سوخته در دجله


از این مُرکب سیاهِ سوگ که بر در و دیوارِ «کاظمین» پاشیده شده، ضایعه ای بس عظیم روایت می شود. دجله حل شده است در «إنّا الیه راجعون». رنگ ها در تلاطم دوری، تلخْ می آمیزند و نگاه ها در بسترِ سکوتی سرخ می افتند. ابرهای پُرسخاوت با حریرِ دستانِ این برگزیده خدا تازه آشنا شده بودند. شمایلِ قرآنی اش در ذهنِ زمان نقش بسته. سرزمین های آفتاب، مقیمِ چشمانش بودند و فصاحت و بلاغت، غوطه ور در گفتارش. دانشِ پُرقدرت او، دستانِ «معتزله» را در دستانِ شکست گذارد. «یحیی بن اکثم»ها را در گنداب فخرفروشیِ خودشان نشاند و پای برگه های عجز خویش، امضا زدند. دایره روزگار، چاره ای نداشت که به تأیید او برسد؛ وگرنه دچار تسلسل می شد. هر روز خورشید، در مجاورتِ نور و بخشندگیِ کامل او، صبح را جورِ دیگر معرفی می کرد. پرندگان تبعیت، بال های خویش را در اقیانوس فضایلِ چون آینه اش شست وشو می دادند. بر درخشندگیِ غنچه های جهان، گشاده روییِ نامِ جوانش بُرده می شد. دریغا که نیت های آلوده، تا عمق تاریکی می روند. بُرج هایی از نیستی برای خود در جهنم می زنند. و اینک مائیم و ستاره های سوخته ای که با مرثیه های خویش، در دامانِ دجله می تابند. مائیم و صفت داغی که بر آلاله ها و شقایق های جوانِ دشت، ریخته شده است. اسبانِ بادپایِ خبر، شیهه عزا می برند. فوران آتش! زندگی اهمیتی که دارد این است که در این قبیل ثانیه ها بسوزی و خاکستر شوی که این سوختن، همان ساخته شدن است. گریانیِ کاظمین، درست روبه رویِ تمامی قرون نشسته است.

از این مُرکب سیاهِ سوگ که بر در و دیوارِ «کاظمین» پاشیده شده، ضایعه ای بس عظیم روایت می شود.

دجله حل شده است در «إنّا الیه راجعون».

رنگ ها در تلاطم دوری، تلخْ می آمیزند و نگاه ها در بسترِ سکوتی سرخ می افتند.

ابرهای پُرسخاوت با حریرِ دستانِ این برگزیده خدا تازه آشنا شده بودند.

شمایلِ قرآنی اش در ذهنِ زمان نقش بسته.

سرزمین های آفتاب، مقیمِ چشمانش بودند و فصاحت و بلاغت، غوطه ور در گفتارش.

دانشِ پُرقدرت او، دستانِ «معتزله» را در دستانِ شکست گذارد. «یحیی بن اکثم»ها را در گنداب فخرفروشیِ خودشان نشاند و پای برگه های عجز خویش، امضا زدند.

دایره روزگار، چاره ای نداشت که به تأیید او برسد؛ وگرنه دچار تسلسل می شد. هر روز خورشید، در مجاورتِ نور و بخشندگیِ کامل او، صبح را جورِ دیگر معرفی می کرد.

پرندگان تبعیت، بال های خویش را در اقیانوس فضایلِ چون آینه اش شست وشو می دادند.

بر درخشندگیِ غنچه های جهان، گشاده روییِ نامِ جوانش بُرده می شد. دریغا که نیت های آلوده، تا عمق تاریکی می روند. بُرج هایی از نیستی برای خود در جهنم می زنند.

و اینک مائیم و ستاره های سوخته ای که با مرثیه های خویش، در دامانِ دجله می تابند.

مائیم و صفت داغی که بر آلاله ها و شقایق های جوانِ دشت، ریخته شده است.

اسبانِ بادپایِ خبر، شیهه عزا می برند.

فوران آتش! زندگی اهمیتی که دارد این است که در این قبیل ثانیه ها بسوزی و خاکستر شوی که این سوختن، همان ساخته شدن است. گریانیِ کاظمین، درست روبه رویِ تمامی قرون نشسته است.




رای شما
میانگین (0 آرا)
The average rating is 0.0 stars out of 5.