Skip to Content

در یادواره شهدا لاله های آسمانی میبد

خاطرات زیبای شهید گمنام ابراهیم هادی از زبان خواهرش


سال 88بود ومخالفان نظام دست به آشوب زده بودنند ومن خیلی نگران اوضاع کشور بودم که شبی درخواب در حالی که خودم را جلوی درب دانشگاه تهران میدیدم ابراهیم به من گفت:نگران نباشید ما هستیم

به گزارش میبد خبر، خواهر شهید ابراهیم هادی در مصاحبه ای کوتاه ه انس شهید با قرآن اشاره کرد وگفت:ابراهیم از کودکی با الگوگیری از پدر ومادر در جلسات قرآن وهیات های مذهبی شرکت میکرده وبا جمع دوستان در هیئت وجلسات قران که خود تشکیل می داد دوستانش را با قران آشنا می کرد.

نماز اول وقت
ابراهیم به نماز اول وقت خیلی تاکید داشت به خصوص نماز اول صبح حتی برای لحظه ای از نماز جماعت هم دور نمی شد حتی درکانال در آن حال وهوا که همه به فکر خودشان بودنند ابراهیم اذان می گفت ونماز جماعت برگزار میکرد.
مهربانی با والدین وخواهر
بسیار مهربان ودلسوز بود وهمه کار ها را برای رضای خدا انجام می داد وهر موقع چیزی نیاز داشتم بدون فوت وقت با علاقه زیاد برایم فراهم می کرد
ابراهیم آنقدر دلسوز بود که حتی یک بار برایش به خواستگاری رفته  بودیم مدتی منتظر ماندیم اما خبری از ابراهیم نشد وقتی ازخانه بیرون آمدیم ابراهیم در کوچه با خنده به استقبال ما آمد وقتی دلیل نیامدنش را پرسیدم گفت من می خواهم به جبه بروم سرنوشت ماندن یا نماندنم معلوم نیست پس نمی خواهم کسی اینگونه منتظرم باشد.
دلسوزی ابراهیم محدود به اینها نبود واز حقوق خودش برای شاگردانش صبحانه تهیه می کرد تا انژری برای درس خواندن داشته باشند
انتظار خواهر شهید حتی در خواب
یک سال خبر دادن که قرار است چند شهید گمنام در تهران تشییع شوند که من با شنیدن این خبر به یاد ابراهیم افتادم که کاش می شد یکی از این شهدا ابراهیم باشد.واز قضا در همان موقع شبی خوابی دیدم که موقع تشییع شهدا تابوت شهیدی را آوردند ونا گهان دیدم شهید از آن تابوت بیرون آمد ودستهایش را به حالت دعا به طرف آسمان بلند کرد وگفت فقط برایم دعا کنید
وقایع فتنه 88 
سال 88بود ومخالفان نظام دست به آشوب زده بودنند ومن خیلی نگران اوضاع کشور بودم که شبی درخوا ب در حالی که خودم را جلوی درب دانشگاه تهران میدیدم ابراهیم به من گفت:نگران نباشید ما هستیم 
انتظار شهادتن
در آخر این مصاحبه خواهر شهید از انتظار برادر خود برای شهادت گفت:
قبل ازشروع عملیات والفجر مقدماتی ابراهیم روی زمین می خوابید می گفتم برادر چرا روی زمین می خوابی می گفت: می خواهم تنم به این زمین عادت کند.
واین چنین با خدا معامله کرد.
انتهای پیام/اح



رای شما
میانگین (4 آرا)
The average rating is 3.75 stars out of 5.