Skip to Content

دلنوشته شاعر میبدی در پی دیدار با رهبر معظم انقلاب؛

از مظلومیت شعر انقلاب تا نوحه های جهرم و یزد/دست محبت رهبری همه دلخوشی من بود


سید داوود دهقانی شاعر میبدی پس از دیدار چند روز قبل با مقام معظم رهبری دلنوشته ای را در وصف این دیدار نوشت:دلم رو به دریا زدم و از همه محافظ ها عبور کردم بدون این که متوجه بشم گذر کردم، من بودم ودامن آقا، اونقدر متوجه نبودم که آقا گفت کافیه آقا جان کافیه ان شاالله زنده باشین...

به گزارش "میبدخبر"، سید داوود دهقانی شاعر میبدی پس از دیدار چند روز قبل با مقام معظم رهبری دلنوشته ای را در وصف این دیدار نوشت.

متن کامل این دلنوشته به شرح زیر است:

چون چشم تو دل می برد از گوشه نشینان * دنبال تو بودن گنه از جانب ما نیست

پنچ شنبه صبح روز27/3/95شاید بهترین خبر عمرم رو شنیدم البته یه جورایی نشنیدم و دیدم..بی خوابی ها من از وقتی شروع شد که حوالی ساعت 11صبح پیامی از استاد انصاری نژاد اومد روی گوشیم
«سیدداود تبریک میگم..ان شاالله دیدار امسال در مقابل رهبری شما رو میبینم...لطفا با حوزه هنری تهران تماس فوری بگیرید فوری»
این پیام همانا و شروع دیوانه بازی های من همانا
اونقدر هول شده بودم که یادم رفته بود از صبح گوشیم خاموش بوده و چقدر تماس بی پاسخ داشتم
از یزد..تهران..دوستان شاعر و...
فقط سریع زنگ زدم به حوزه هنری تهران تا جواب دادن پرسیدن
شما؟
گفتم:سید داوود دهقانی
گفت خب تبریک می گم شما امسال در دیدار حضرت آقا می تونین شرکت کنین
مطمئنا لحن و متن اون خبر تا آخر عمرم توی گوشم ماندگاره
به همه دوستام زنگ زدم، حلاوت طعم این خبر رو اول با خانم مهرابی یکی از بزرگان شعر یزد تقسیم کردم بعد هم با استاد انصاری نژاد تماس گرفتم و بخاطر خبر خوبی که داده بودن تشکر کردم.
از اون ساعت به بعد فقط با خودم زمزمه می کردم:

چو ذره ام سفر آفتاب در پیش است * سحر نیامده پا در رکاب خواهم کرد

این شعر مدام توی ذهنم می آمد تا شب
واقعا تاب خوابیدن نبود، این بی خوابی ها تا صبح دوشنبه قبل سوار شدن قطار میبد-تهران ادامه داشت
جالبه فکر می کردم فقط من این حالت رو داشتم ولی بعد از دیدار وقتی با بچه ها صحبت می کردیم اونا هم حال و روزشون بهتر از من نبوده
حوالی ساعت دوازه قطار به تهران رسیده بود و من، از کم خوابی روزهای قبل متوجه نشده بودم
چطور مسیر طی شده
تهران بودیم و مقصد هتل باباطاهر بود
واقعا یادم نمیاد چه اتفاقاتی افتاد
فقط دوستان را که می دیدم خوشحال می شدیم
بارها همدیگر را دیده بودیم ولی این دیدار طعم دیگری داشت و این را می شد از برق نگاه همه شعرا دید
مسیر هتل تا حوزه را پیاده بدون این که بفهمیم رفتیم
جالبه همه چیز رویایی بود
از نام سپهبد قرنی تا درخت های خیابان های اطراف انگار همه اون ها خبر از یک اتفاق خوب می دادند حق داشتند
دیدار نزدیک بود
کارتم رو که گرفتم استاد مجاهدی رو دیدم با افتخار صدام کردن و گفتن:
به به..تبریک می گم
شیرینی تبریک دوستان و اساتید رمضانم رو دو چندان مبارک کرده بود.
اتوبوس و مسیر حوزه تا بیت و زمزمه های من وحرف هایی که توی ذهنم عبور می کرد از پیام و سلام های دوستان به حضرت آقا تاحرف هایی که از بچگی توی ذهنم بود تا بگم
زمان زود می گذشت ومن به حرف های دلم فکر می کردم
به این که چی بگم که هم مفید باشه وهم مختصر
در خصوص نماز همین مقدار بگم که واسه ایستادن پشت سرآقا دعوا بود
هنوز فضای صمیمی اونجا رایحه بهشت را برای ذهنم به ارمغان میاره
بعد از نماز دوباره نزدیک آقا شدم وفقط تونستم سلام کنم وحضرت آقا با مهربونی بهم گفتن سلام آقاجان
تو دلم بارقه های امید روشن شد.خدایا ممنون
مراسم پذیرایی رویایی ترین لحظه مراسم واسه من بود
وقتی که حضرت آقا اومدن بهمون خوش آمد گفتن و پدرانه بهمون گفتن بلند نشین بفرمایید افطار کنین و از کنارم گذشتن و از پله های پایینی بیت رفتن افطار کنن
کم کم مراسم شعرخوانی داشت شروع می شد، مقصد سالن شعرخوانی بود جایی که زیلوهای فیروزه ای رنگش معنویت خاصی به زمین داده بود و عطر نفس های آقا زمان را مست کرده بود.

از کم و کیف شعرها که بگذریم...(چون فکر می کنم به اندازه کافی دیگران بازگو کنند)
حرف های خوب و معنا دار حضرت آقا هم بین قرائت شعرها هم پس از جلسه من رو به فکر واداشته بود
شاید مهم ترین نکته دیدار صمیمیت و گیرایی آقا بود که واقعا قابل وصف نیست. از طعنه به آقای قزوه گرفته تا گف و گپ و صراحت بیان با وزیر
از چرایی نبود خیانت های آمریکا در شعرهای دوستان تا اشاره به دعواهای همیشگی میبد و اردکان
از مظلومیت شعر انقلاب تا نوحه های جهرم ویزد
از انقلاب وشعر انقلاب تا کاستی های موجود و انتظارات بیشتر و...

مراسم داشت تمام می شد و من بودم و گریه های پنهایی ام
همه چیز داشت تمام می شد
دلم رو به دریا زدم و از همه محافظ ها عبور کردم بدون این که متوجه بشم گذر کردم
من بودم ودامن آقا
اونقدر متوجه نبودم که آقا گفت کافیه آقا جان کافیه ان شاالله زنده باشین
گفتم آقا دعامون کنید
مهربانانه دستی به سرم کشیدن و این دست آخرین یادگاری من از همه دلخوشی های من بود
حالا این روزها من هستم و رویاهایی که از پنجره تلویزیون باحسرت به اون نگاه می کنم
جدا از همه اتفاقات و دلخوشی های دل من با دیدار حضرت آقا وهمه ی احساسات شاعرانه فضا
وقتی استاد محمد کاظم کاظمی و سرکار خانم وحیدی فرصت شعرخوانی شان را به جوان ترها بخشیدن و اتفاقا آقا هم گفتن این نشانه بزرگوای شماست و خودتان هم شعر بخوانید
معنای واقعی گذشت را به کمال تمام دیدم

امیدوارم همه آرزومندهای دیدار آقا به این مهم برسند
ومن الله توفیق
سیدداوددهقانی فیروزآبادی

 

منبع: یزدهنر




رای شما
میانگین (0 آرا)
The average rating is 0.0 stars out of 5.