بهترین لحظات زندگی ام لبخند بیمارانم پس از بهبودی است
شاید در یکی از مواردی که انسان با خوشحالی به بیمارستان می رود، وقتی است که خبر پدر و یا نوه دار شدن را به او می دهند. در استان یزد بیمارستان های زیادی هستند که در امر سلامت و بهداشت مردم به جامعه یزد خدمت رسانی می کنند. اما یک بیمارستان که امروز عمرش به 50 سال رسیده است و صدای تولد بیش از 140هزار نوزاد درآن طنین انداز شده است مورد نظر ماست؛ آن هم نه خودش بلکه مردی که عمری است لباس سفید پزشکی را برتن کرده و بیمارانش را مداوا نموده است. او این طور خود را معرفی می کند:
بنده بچه یزدم که در محلهی «تل» یعنی محلة «ریک» که یک محلة قدیمی است به دنیا اومدم. کمتر از صد سال پیش. در همونجا بزرگ شدم و تمام مدت عمرم قبل از دانشکده پزشکی و بعد از دانشگاه پزشکی در همین شهر بودم. قسمتی از عمرم در حال رشد و بلوغ بودم و بعدش هم انشاءا... برای مردم خدمت کرده باشم.
او در سال 1304 در یزد به دنیا آمده است. تخصص زنان و زایمان را از دانشگاه تهران اخذ نمود. بعد از گذراندن دوره تخصصی IVF و سونوگرافی در آمریکا و آلمان به ایران بازگشت. در سال 1342 پایه ریز بیمارستانی شد که امروز به نام خودش است و حدود نیم قرن است که به همشهریان مان خدمات ارائه می دهد.
دکتر دو فرزند دارد یکی دختر و دیگری پسر. هردو پزشک هستند یکی در یزد و دیگری در آمریکاست. با دکتر مجیبیان گفتگویی را انجام داده ایم که در زیر می خوانید:
آقای دکتر شما چه سالی کنکور دادید؟
فکر میکنم 1322 .
در چه رشته ای قبول شدید؟
پزشکی و داروسازی قبول شدم، که پزشکی را انتخاب کردم.
آن زمان هم دانش آموزان مثل حالا درگیر کنکور بودن یا نه؟
درگیر بودن، ولی مثل حالا توقع نداشتیم که پدرو مادرمان برای مان معلم بگیرند، پول خرج کنند، ما رو پای خودمان بند بودیم، باید درس میخواندیم. من یادم است که میرفتم دهبالا و تو کوه از صبح تا شب مینشستم و درس هایم را مرور میکردم. به هیچ وجه هم راهنمای کنکور و کتاب کنکور و این تشکیلاتی که هست مطلقا نبود. مثلاً من خودم باید میفهمیدم چی بخونم و خیلی هم اشتباه میکردم اون چیزی را که لازم بود نمیخواندم.
آقای دکتر سرگرمی و تفریح زمان شما در یزد چه بود؟
آن زمان که در یزد بودیم، به هیچ وجه تفریح نداشتیم. فقط یک سینما بود که پنج ریال می دادیم به قول قدیمیها پنج قرون، میرفتیم جلوی جلو می نشستیم. بعد هم که همه اش درس بود، تنها چیزی که اون موقع برای جوانها بود ورزش زورخانه بود و بعد فقط کار، کار، کار.
خُب همین کار کردن هم خودش تفریح هست، درسته؟
نمیشه گفت، تفریح. استراحت و تفریح یک چیزی است که باید از کار جدا باشد. کار روزمره همراه با خستگی است وقتی تغییری در آن رخ می دهد آن موقع تفریح است.
آقای دکتر اگر دوره جوانی شما را به یه کتاب تبدیل کنند کدام صفحه اش برای شما ماندگارتر است؟
دکتر می خندد و می گوید: اول تا اخرش همه اش ماندگار است. ببینید زندگی عبارت است از گذشته، حال و آینده. گذشته خاطراتش هست، حال فعالیتی است که انجام می دهید و آینده امید است. پس این سه چیز را شما دارید. بهترین لحظات زندگیم لحظاتی بوده، که یک مریض وقتی بهبود می یافت به من لبخند می زد.
اگر به آقای دکتر مجیبان بگویند که میتواند برگردد به دوران جوانیشان یعنی سن بیست سالگی چه کاری را دوست دارید انجام دهید، که در آن دوران ازش غافل بودید یا اینکه امکانات برای انجام آن کار را نداشتید ؟
بشر اصولاً آنچه را که ندارد میخواهد، ولی چیزی که حسرتش را بخورم که چرا نداشته ام نه. یا قانع هستم یا خدا بهم هر چی بوده داده است. نمی توانم حقیقتاً بگویم حسرت جوانی را دارم، نه.
آقای دکتر شما به عنوان پیشکسوت چه توصیه هایی به نسل امروز دارید؟
به زندگی امیدوار باشند. مهمترین چیزی است که در جوان باید باشد. باید امیدوار باشند و تلاش کنند، تنها چیزی که میتوانم بگویم این است.
از اینکه وقتتان را در اختیارمان قرار دادید از شما تشکر می کنم.
من هم از شما متشکرم.
نصیحت گوش کن جانا که از جان دوستتر دارند
جوانان سعاتمند پند پیر دانا را
خبرنگار: قاسم پرهیزکار