بازگشت به صفحه کامل


لحظه ای درنگ... حریم حوراست اینجا؟+ تصاویر


لحظه ای درنگ... حریم حوراست اینجا؟ به گزارش خبرنگار میبدخبر: قدمگاه قدوم مبارک اهل بیت پیامبری که از خوبی های جهان چیزی کم نداشت. جایی که خاکش قدم های شوم شکنجه گران دختر پیامبر خوبی ها را بر خود دیده است. کمی درنگ... تا تصمیم بگیری به احترام آن قدوم پاک، کفش ها را در بیاوری و با بوسه برخاک وارد شوی؛ یا سنگ بپوشی و با نفرت قدم در آن بگذاری... لحظه ای درنگ... حریم حوراست اینجا! جایی که مردم فوج فوج می آیند و در صف می ایستند و شاید نیم ساعت منتظر می مانند تا نوبت بازدیدشان شود. جایی که وقتی از مسئول حراستش می پرسم استقبال چطور بوده می گوید: شبی نبوده که کمتر از دو هزار بازدید کننده داشته باشیم. روی زمین را خاک پوشانده؛ یک مکعب سیاه که از هر شکل هندسی زیباتر است وسط محوطه قرار دارد. همه جمع می شوند. پسر جوانی با پیراهن سفید جلو می آید،  خوش آمد می گوید و روایت را آغاز می کند. پاهای برهنه اش نشان می دهد او احترام به قدم های مبارک اهل بیتش را بر شومی آن قدم های ناپاک ترجیح داده است. از شکافتن دیوار آن حجم سیاه می گوید... از سنگ سیاه می گوید... از دل های سیاهی که  خانه ی خدا را نقره داغ کردند... روایت او تمام می شود. کوچه ی تنگی را نشان می دهد و راهنمایی مان می کند. راه را ادامه می دهیم... لحظه ای درنگ... حریم حوراست اینجا! کوچه های کاهگلی تنگ هستند؛ بی چراغ هستند؛ غریبانه هستند... اما یک در چوبی که به رویت باز می شود، غریبی از روی دلت پر می کشد. انگار آشناترین جایی است که می شناسی. یک حیاط کوچک... نردبانی تکیه اش به دیوار... یک کوزه ی آب... یک تنور روشن و سه اتاق. استراحتگاه پیامبر؛ جایی که علی (ع) در پرمخاطره ترین شب زندگی اش در آغوش خطر خوابید. استراحتگاه خدیجه و محل تولد بانوی آب ها، فاطمه. خانه ای که از سادگی چیزی کم ندارد. یک گهواره بود و یک آینه؛ یک شیشه و یک سپر؛ بستری برای خواب و دیگر هیچ... دلمان را به چه خوش کرده ایم؟ به داشتن پیامبری با این شیوه زندگی؟ لحظه ای درنگ... کجای زندگی هایمان اندکی شباهت به این خانه دارد؟... برکه ی غدیر و قلاب شدن در دست توی هم و طلوع خورشید اسلام در یک غروب فراموش نشدنی. این را راوی می گوید. پسری شاید 18 ساله. که روی تپه ایستاده و دست هایش را به آسمان برده و داد می زند: «هرکس من مولای اویم، علی مولای اوست». از بین مردها و زن هایی که هستند پیدا کردن صورت هایی اشکبار که بین دو دست پنهان شده اند کار سختی نیست. بیت الاحزان... یک سایه بان کوچک خارج از شهر، جایی که دختری روزها را در سوگ پدرش با گریه سر می کرد. فقط باید دختر باشی تا بفهمی گریه در سوگ پدر یعنی چه... بعد از عبور از بازار و مغازه های آهنگری و سفالگری از دور نخل های باغی مشخص می شود. راوی می گوید:« اینجا ملک شخصی پیامبر بوده که میوه هایش سهم ایتام بوده، قباله ی اینجا پیشکش تنها دختر ایشان بوده که همین قباله را توی کوچه های بنی هاشم از زیر چادرش چنگ زده اند.» لحظه ای مکث می کند. بغضش را فرو می خورد و می گوید: «با ذکر صلوات وارد کوچه ی بنی هاشم شوید.» صداها بغض دارند، از پشت پرده اشک زمزمه ی صلوات به گوش می رسد. کوچه با یک درخت نخل شروع می شود و به یک در چوبی ختم می شود. دیوارها بلند هستند... کوچه بن بست است... و هیچ چراغی توان روشن کردنش را ندارد. انتهای کوچه یک در چوبی سوخته نیمه باز است. میخ هایی که پهلو شکافته اند اما هنوز پابرجا هستند. راوی عوض می شود. جوانی مشکی پوش روی صندلی می ایستد و روایتش را اینگونه آغاز می کند: «روای این قسمت باید یک زن باشد. فقط یک زن می توان بفهمد دست کودک در دست داشتن و سیلی خوردن چه حالی دارد». صدای زجه زدن مادران بلند می شود. همه ی آن کسانی که دست کودکانشان را دست، و سرهایشان را در سینه می فشرند». تابوت مادری 18 ساله توی اتاقی خالی با پارچه ای سبز پوشانده شده است. ذوالفقار علی هنوز هم به دیوار آویزان است. صدای زمزمه می آید... یک مرد از بی کسی با چاه درد دل می گوید: «الا ای چاه یارم را گرفتند               گلم، عشقم، امیدم را گرفتند» خارج از خانه راوی آخرین بخش، پسری که از همه جوان تر بود. شاید به زور 12 ساله داشت. قبرستان بقیع را او روایت می کرد.  و چه زیبا می گفت... چهار قبر غریب؛ و نوشته روی دیوار که یاد مادر را زنده  نگه می داشت: «قبرت کجاست مادر؟» اینجا مدینه ایران؛ هرچه می خواهی به پنجره ی بقیع بچسب و برای غربت امامانت گریه کن. چشم بدوز به گنبد سبز حرم پیامبرت و تا می خواهی درد دل کن. اینجا کسی سر جنگیدن با دل های عاشق را ندارد. چرا که: حریم حوراست اینجا! خبرنگار: مریم السادات حسینی نسب گفتنی است نمایشگاه حورا در فضایی به مساحت یک هزار متر مربع با مشارکت اداره اوقاف و امور خیریه یزد در جوار حرم امام زاده سید جعفر یزد برگزار شد.

لحظه ای درنگ... حریم حوراست اینجا؟

IMG-20140421-WA0103

به گزارش خبرنگار میبدخبر: قدمگاه قدوم مبارک اهل بیت پیامبری که از خوبی های جهان چیزی کم نداشت.

جایی که خاکش قدم های شوم شکنجه گران دختر پیامبر خوبی ها را بر خود دیده است.

کمی درنگ...

تا تصمیم بگیری به احترام آن قدوم پاک، کفش ها را در بیاوری و با بوسه برخاک وارد شوی؛ یا سنگ بپوشی و با نفرت قدم در آن بگذاری...

لحظه ای درنگ... حریم حوراست اینجا!

IMG-20140421-WA0102

جایی که مردم فوج فوج می آیند و در صف می ایستند و شاید نیم ساعت منتظر می مانند تا نوبت بازدیدشان شود.

جایی که وقتی از مسئول حراستش می پرسم استقبال چطور بوده می گوید: شبی نبوده که کمتر از دو هزار بازدید کننده داشته باشیم.

روی زمین را خاک پوشانده؛ یک مکعب سیاه که از هر شکل هندسی زیباتر است وسط محوطه قرار دارد.

همه جمع می شوند. پسر جوانی با پیراهن سفید جلو می آید،  خوش آمد می گوید و روایت را آغاز می کند.

IMG-20140421-WA0101

پاهای برهنه اش نشان می دهد او احترام به قدم های مبارک اهل بیتش را بر شومی آن قدم های ناپاک ترجیح داده است.

از شکافتن دیوار آن حجم سیاه می گوید... از سنگ سیاه می گوید... از دل های سیاهی که  خانه ی خدا را نقره داغ کردند... روایت او تمام می شود. کوچه ی تنگی را نشان می دهد و راهنمایی مان می کند. راه را ادامه می دهیم...

لحظه ای درنگ... حریم حوراست اینجا!

IMG-20140421-WA0100

کوچه های کاهگلی تنگ هستند؛ بی چراغ هستند؛ غریبانه هستند...

اما یک در چوبی که به رویت باز می شود، غریبی از روی دلت پر می کشد. انگار آشناترین جایی است که می شناسی. یک حیاط کوچک... نردبانی تکیه اش به دیوار... یک کوزه ی آب... یک تنور روشن و سه اتاق.

استراحتگاه پیامبر؛ جایی که علی (ع) در پرمخاطره ترین شب زندگی اش در آغوش خطر خوابید. استراحتگاه خدیجه و محل تولد بانوی آب ها، فاطمه.

IMG-20140421-WA0099

خانه ای که از سادگی چیزی کم ندارد. یک گهواره بود و یک آینه؛ یک شیشه و یک سپر؛

بستری برای خواب و دیگر هیچ...

دلمان را به چه خوش کرده ایم؟ به داشتن پیامبری با این شیوه زندگی؟

لحظه ای درنگ... کجای زندگی هایمان اندکی شباهت به این خانه دارد؟...

IMG-20140421-WA0098

برکه ی غدیر و قلاب شدن در دست توی هم و طلوع خورشید اسلام در یک غروب فراموش نشدنی.

این را راوی می گوید. پسری شاید 18 ساله. که روی تپه ایستاده و دست هایش را به آسمان برده و داد می زند: «هرکس من مولای اویم، علی مولای اوست».

از بین مردها و زن هایی که هستند پیدا کردن صورت هایی اشکبار که بین دو دست پنهان شده اند کار سختی نیست.

بیت الاحزان...

IMG-20140421-WA0096

یک سایه بان کوچک خارج از شهر، جایی که دختری روزها را در سوگ پدرش با گریه سر می کرد.

فقط باید دختر باشی تا بفهمی گریه در سوگ پدر یعنی چه...

بعد از عبور از بازار و مغازه های آهنگری و سفالگری از دور نخل های باغی مشخص می شود.

راوی می گوید:« اینجا ملک شخصی پیامبر بوده که میوه هایش سهم ایتام بوده، قباله ی اینجا پیشکش تنها دختر ایشان بوده که همین قباله را توی کوچه های بنی هاشم از زیر چادرش چنگ زده اند.»

لحظه ای مکث می کند. بغضش را فرو می خورد و می گوید: «با ذکر صلوات وارد کوچه ی بنی هاشم شوید.»

IMG-20140421-WA0094

صداها بغض دارند، از پشت پرده اشک زمزمه ی صلوات به گوش می رسد.

کوچه با یک درخت نخل شروع می شود و به یک در چوبی ختم می شود.

دیوارها بلند هستند... کوچه بن بست است... و هیچ چراغی توان روشن کردنش را ندارد.

انتهای کوچه یک در چوبی سوخته نیمه باز است. میخ هایی که پهلو شکافته اند اما هنوز پابرجا هستند.

راوی عوض می شود. جوانی مشکی پوش روی صندلی می ایستد و روایتش را اینگونه آغاز می کند:

«روای این قسمت باید یک زن باشد. فقط یک زن می توان بفهمد دست کودک در دست داشتن و سیلی خوردن چه حالی دارد». صدای زجه زدن مادران بلند می شود. همه ی آن کسانی که دست کودکانشان را دست، و سرهایشان را در سینه می فشرند».

تابوت مادری 18 ساله توی اتاقی خالی با پارچه ای سبز پوشانده شده است.

ذوالفقار علی هنوز هم به دیوار آویزان است.

صدای زمزمه می آید... یک مرد از بی کسی با چاه درد دل می گوید:

«الا ای چاه یارم را گرفتند               گلم، عشقم، امیدم را گرفتند»

خارج از خانه راوی آخرین بخش، پسری که از همه جوان تر بود. شاید به زور 12 ساله داشت. قبرستان بقیع را او روایت می کرد.

 و چه زیبا می گفت...

چهار قبر غریب؛

و نوشته روی دیوار که یاد مادر را زنده  نگه می داشت:

«قبرت کجاست مادر؟»

اینجا مدینه ایران؛

هرچه می خواهی به پنجره ی بقیع بچسب و برای غربت امامانت گریه کن.

چشم بدوز به گنبد سبز حرم پیامبرت و تا می خواهی درد دل کن.

اینجا کسی سر جنگیدن با دل های عاشق را ندارد.

چرا که: حریم حوراست اینجا!

خبرنگار: مریم السادات حسینی نسب

گفتنی است نمایشگاه حورا در فضایی به مساحت یک هزار متر مربع با مشارکت اداره اوقاف و امور خیریه یزد در جوار حرم امام زاده سید جعفر یزد برگزار شد.




رای شما
میانگین (0 آرا)
The average rating is 0.0 stars out of 5.